دیجی تایم | دنیای فیلم و سریال های روز دنیا

banner adsbanner ads

The Third Man 1949

نام فارسی : مرد سوم

 زبان : فارسی + زبان اصلی

صوت دوبله بصورت جداگانه

سال تولید : ۱۹۴۹

محصول کشور : انگلستان

 ژانر : معمایی | هیجان انگیز

امتیاز IMDB از ۱۰ : ۸٫۲

کیفیت : BluRay 1080p – ۷۲۰p – x265

 کارگردان : Carol Reed

ستارگان : Orson Welles, Joseph Cotten , Alida Valli

خلاصه فیلم  : هالی مارتینز یک رمان نویس داستان های تخیلی است که صاحب منصبی در جنگ وین که توسط متحدان پیروز، به چند بخش تقسیم شده است می شود؛ جایی که کمبود مواد غذایی سبب رونق بازار سیاه شده است. او به دعوت دوست سابق مدرسه ی خود، هری لایم، این کار را می پذیرد اما چندی بعد می فهمد که دوستش در یک حادثه ی عجیب کشته شده است. پس از صحبت با دوستان و همکاران لایم متوجه وجود تضادهایی در حرف های آنان شده و مصمم می شود که کشف کند واقعا چه اتفاقی برای لایم افتاده است.

 

دوبله فارسی فیلم مرد سوم

عوامل دوبلاژ: امور دوبلاژ صداوسیما

منوچهر اسماعیلی، شهلا ناظریان، پرویز بهرام، خسرو شایگان، پرویز ربیعی، سیامک اطلسی، پرویز فیروزکار و…

 


 

لینک دانلود دوبله فارسیBluray 1080pحجم 1.61 گیگابایت

 

لینک دانلود دوبله فارسیBluray 720pحجم 897.41 مگابایت

 

دانلود صوت دوبله جداگانه

 

لینک دانلود زبان اصلیBluray 1080pحجم 1.52 گیگابایت

 

لینک دانلود زبان اصلی720p BluRayحجم 802.41 مگابایت

 

لینک دانلود زبان اصلی1080p BluRay x265حجم 750.37 مگابایت

 

لینک دانلود زبان اصلی720p BluRay x265حجم 375.51 مگابایت

 


 

 

نقد و بررسی فیلم

 

مرد سوم، یک فیلم نوآر و کلاسیک است، محصولی مشترک از آمریکا و انگلستان، تهیه شده توسط دو مرد مشهور سینما، «دیوید سلزنیک» و «الکساندر کوردا»؛ فیلم مرد سوم قبل از هر چیز یک فیلمنامه بسیار دقیق و حساب شده دارد که توسط یک فیلمنامه نویس حرفه‌ای پرداخت شده است، گفتنی است که ایده اصلی فیلمنامه از یک یادداشت بر روی یک کاغذ آمده است! «کارول رید» که سال‌ها قبل از این شیفته کارهای «گراهام گرین» فیلمنامه نویس بوده، فیلمنامه مرد سوم را به چنگ می‌آورد تا بتواند از آن یک فیلم بسازد. «رید» با آنکه فیلمنامه را خودش ننوشته ولی تا حد زیادی خود را به فیلمنامه نزدیک کرده و موفق شده است با بهره گیری از استعداد خود، بخصوص دید بصری عالی، اثری پر از التهاب و لحظات تکان دهنده خلق کند و در نهایت یک شاهکار درخشان بسازد.

مرد سوم، را می‌توان در نوع فیلم‌های کاراگاهی جا داد؛ در فیلم در اصل، کاراگاهی وجود ندارد، اما شخصی به نام هالی مارتینز«جوزف کاتن» نویسنده‌ای ست که از آمریکا به شهر وین می‌آید و در شرایطی قرار می‌گیرد که ناخواسته به یک کاراگاه تبدیل می‌شود. همه چیز از مرگ دروغین و ساختگی «هاری لایم» (اورسن ولز) آغاز می‌شود که برای دوستش هالی قابل درک نیست! و اینجاست که «معمایی» برای «مارتینز» به وجود می‌آید و این معما به جستجویی تبدیل می‌شود که سرتاسر فیلم را فرا می‌گیرد. برای مارتینز معما این است: چگونه دوستش هاری کشته شده است؟ به او گفته‌اند که بر اثر یک سانحه رانندگی جان باخته! ولی به چه طریق و چگونه؟ مارتینز جواب قانع کننده‌ای نمی‌یابد! او در جستجوی خودش به سوالات بی پاسخ و پاسخ‌های مشکوک بر می‌خورد! که برایش قانع کننده نیستند! به طور مثال یکی از شاهدان مرگ هاری لایم به او می‌گوید، کسانی که جسد هاری را حمل کرده‌اند سه نفر بوده‌اند! هویت دونفر از آنها مشخص می‌شود ولی نفر سومی وجود ندارد!؟ برای مارتینز این سوال هم مطرح می‌شود که مرد سوم چه کسی است؟ این مسائل همگی، ذهن مارتینز را به هم می‌ریزد، از طرفی دیگر، عشقش به «آنا» (آلیدا والی) به مشکلاتش می‌افزاید. و همینطور ماموری به نام «کالووی» سد راهش قرار می‌گیرد! او مدام در پی این است که مارتینز را به کشورش برگرداند و به او می‌فهماند که «هاری لایم» در کار خلاف است و داروهای پنی سلین را رقیق کرده و به بیمارن می‌فروشد! مارتینز نمی‌تواند این‌ها را قبول کند (او هاری را دوست دارد) و به همین دلیل به جستجوی حقیقت می‌رود تا همه چیز برایش آشکار شود. در ادامه جستجوهای مارتینز، اتفاقاتی رخ می‌دهد، سرایه داری پیر به قتل می‌رسد، موقعیت «آنا» به خاطر مدارک جعلی به خطر می‌افتد و پای مارتینز نیز به وسط کشیده می‌شود. در جایی دیگر مارتینز در خیابانی در دل تاریکی شب به طور اتفاقی «هاری» را می‌بیند؛ البته برای یک لحظه! هاری برای اولین بار در فیلم ظاهر می‌شود، آن هم به طریقی باشکوه که «کارول رید» ابتدا با نشان دادن نمایی از پاهای هاری که «گربه‌ای» روی کفش‌هایی او می‌نشیند و سپس نمایی از صورتش را در تاریکی می‌بینیم که با روش شدن چراغ یکی از خانه‌ها، نوری بر روی صورت هاری می‌تابد و بالاخره چهره‌اش را می‌بینیم و آن لبخند جاویی!… و بعد که هاری مانند شبهی ناپدید می‌شود. پس از این شک و سوء ظن‌ها برای مارتینز و دیگران بیشتر می‌شود و کار به نبش قبر هاری می‌انجامد و حالا برای همه روشن می‌شود که او زنده است و از این به بعد به عنوان یک قاتل و تبهکار تحت تعقیب قرار می‌گیرد. فیلم با آمدن و اولین حضور لایم شکل دیگری به خود می‌گیرد؛ به نظر می‌رسد که قبل از حضور لایم جایی از فیلم مشکل دارد، هر چند که حضور او را می‌توان قبل از این هم در لحظه به لحظه فیلم احساس کرد (به شخصیت مارلون براندو در اینک آخرالزمان توجه کنید) شخصیت لایم را باید تجسمی واقعی از وقار رو شرارت دانست! او شخصیت غریب و پیچیده‌ای دارد، در او می‌توان هم رفتاری شیطانی دید و هم رفتاری بامزه و گاه شیرین! مشکل اصلی او این است که با جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند ناسازگار و از آن گریزان است و آن را باور ندارد! و به همین دلیل به جنایت روی می‌آورد. شخصیت هاری لایم از طرفی مرا به یاد شخصیت «رابرت دنیرو» در فیلم «راننده تاکسی» می‌اندازد؛ فردی که با محیط و جامعه خود در تضاد است و همین تضاد باعث نابودی‌اش می‌شود. به نظر من «هاری لایم» مرموزترین و غریب ترین شخصیت تاریخ سینماست!

«به امید دیدار هالی»

مرد سوم، به مقابله شدید خیر و شر می‌پردازد، خیر و شری که دو دوست هستند. هالی مارتینز انسانی بی گناه، ساده و معصوم در برابر دوستش که شیفته اوست قرار می‌گیرد، مارتینز نمی‌تواند رفتار بد دوستش را نادیده بگیرد و در نهایت ذهنیتی که از دوستی با او داشته را از یاد می‌برد و در نتیجه هاری را به دام می‌اندازد!… به نظر من مارتینز ماموری ست برای اجرای عدالت در حق لایم تا او را به سزای اعمالش برساند و لایم هم ماموری است تا مارتینز را به این مفهوم عمیق از انسانیت برساند که قیل از آن در زندگی‌اش تجربه نکرده بود.

یکی از نکات مهم فیلم، شهر وین است که از ویژگی‌های آن محسوب می‌شود، خیابان‌ها، کوچه‌ها،خانه‌ها، فاضلاب‌های شهرو… همه اهمیت دارند؛ شهر وین را در فیلم مرد سوم، می‌توان هزار تویی دانست که در هر مسیرش مانعی خطرناک وجود دارد، اینطور به نظر می‌رسد که هیچ امنیتی در این شهر وجود ندارد! البته شهر و مردمش روزهای پس از جنگ خانمان سوز دوم را می‌گذراند و این‌ها همه تاثیرات ناشی از همین جنگ است. و ناگفته نماند فضایی که کارگردان در این شهر ایجاد کرده بی نظیر است. «کارول رید» با استفاده از زوایای کج و غیر عادی دوربین بر آشفتگی شهر اشاره می‌کند و باعث ایجاد دلهره می‌شود، به صورتی که تماشاگر احساس می‌کند هر لحظه ممکن است اتفاقی رخ دهد، و خطر را حس می‌کند. و همچنین، تاریکی، در سراسر فیلم مشهود است. «رید» به کمک سایه‌ها و نیم سایه و نورها، تصاویری شاعرانه را خلق می‌کند. فیلم «مردسوم» را می‌توان به نوعی نیز، بازی نور و سایه نامید. این نکته را می‌توان در سکانس به دام انداختن «هاری لایم» در فاظلاب به وضوح مشاهده کرد.

«مرد سوم» یکی از نادر فیلم‌هایی که از جزئیات و ریزه کاری‌های فراوانی تشکیل شده است. توجه داشته باشید که فیلم با مرگ لایم و خاکسپاری او آغاز می‌شود و در پایان نیز با مرگ او و خاکسپاریش تمام می‌شود.

از حیوانات در فیلم استفاده‌هایی شده است. برای شخصیت هاری لایم به گربه نسبت داده شده است که موقعیت شیطانی او را نشان می‌دهد و در چند صحنه این را می‌بینیم.

یکی از بهترین سکانس‌های فیلم، سکانس «چرخ و فلک» است که لایم و مارتینز با هم ملاقات می‌کنند! آنجا که لایم می‌گوید: تو واقعا احساس ناراحتی می‌کنی اگر یکی از این نقطه‌های کوچک (خطاب به آدم‌های زیر پایش) برای همیشه از حرکت بایستد؟ امروزه دوست من، هیچ کس به انسان‌ها فکر نمی‌کند. دولت‌ها به انسان‌ها اهمیت نمی‌دهند، ما چرا باید اهمیت بدهیم؟ … یکی دیگر از صحنه‌های خوب فیلم آن صحنه پایانی فیلم است که مارتینز به خاطر «آنا» از ماشین پیاده می‌شود و به انتظارش می‌ایستد، ولی آنا سر می‌رسد و بی تفاوت از کنارش رد می‌شود! و همه تصورات مارتینز را نابود می‌کند…

مکان «فاضلاب» در فیلم با اهمیت است. هر چه باشد خانه و مخفیگاه «هاری لایم» است!

موسیقی «آنتون کاراس» را نباید از دست داد… شاهکار است و همچنین فیلمبرداری فوق العاده فیلم که قابل تقدیر است.

تیتراژ آغازین فیلم روی یک گیتار با موسیقی «کاراس» محشر است.

«لایم» به «مارتینز»: به امید دیدار هالی!

 

منبع: بی خوابی

 

نقد و بررسی فیلم به قلم هادی فخرائیان

 

یادداشتی بر فیلم مرد سوم (وقت نمایش، جام جم)

 

«وین» اشغال شده، روزهای پس از جنگ جهانی دوم را می‌گذراند. «هالی مارتینز» (جوزف کاتن) نویسنده‌ای اهل آمریکا ست که به دعوت دوست خود «هری لایم» (اورسن لز) به «وین» می‌آید. «هالی» با ورودش به شهر باخبر می‌شود که «هاری» در یک تصادف کشته شده است. به زودی معلوم می‌شود که هاری در کار خلاف است و مرگش هم ساختگی ست. هالی بعد از دیدار با هاری از دوستی با او نا امید می‌شود و طرف عدالت را می‌گیرد…

«هری لایم» به پرسه زدن در خیابان های اتریش ادامه می دهد، جایی که با خونسردی پنی سیلین های فاسد برای بچه ها را می فروشد و به شکل سحرآمیزی از مردن بازگشته است.

این فیلم گرم و گیرا و مطبوع هنوز پس از گذشت بیش از 60 سال ابدا بوی كهنگی نمی دهد و همچنان دیدنی است.

من فیلم مرد سوم را نوار نمی دانم اما هر فیلمی با حضور اورسن ولز می بینم فضای حاکم بر فیلم بی اعتمادی و شک است. اینجا هم مخاطب که از آغاز تا انتها همراه هولی مارتین است به هیچکس نمی تواند اعتماد کند؛نه به پلیس می توان اعتماد کرد نه به دوستان هری لایم و معشوقه اش. در ادامه هم با پیدا شدن سر و کله هری لایم نه به آن دوست قدیمی می توان اعتماد کرد و نه به مراسم تدفینش.

تمام داستان فیلم در شهر وین اتفاق می افتد و در ابتدا هم صحبتهایی در قالب نریشن راجع به این شهر می شنویم،اینها همه اشاره به حضور مهم این شهر یا همان مکان وقوع اتفاقات در فیلم دارد و این فیلم می تواند مثال بسیار خوبی در باب اهمیت و کاربرد جغرافیا و مکان در سینما باشد.

اگر دوباره فیلم را با توجه بیشتر به مسئله بالا مرور کنیم به موارد در خور توجه زیادی بر می خوریم؛دو مورد که از بقیه به نظرم پررنگتر می آیند یکی مربوط به سکانس ملاقات هری لایم و هولی مارتین در چرخ و فلک است.این اولین باری است که مخاطب و هولی مارتین می خواهند با واقعیت روبرو شوند،تا اینجا شهری که قصه در آن می گذشت این اجازه را به آنها نمی داده اما وقتی مخاطب به همراه هری و هولی سوار بر چرخ و فلک دقایقی از شهر کنده می شوند می توانند در حرفهای هری لایم،صورت زشت واقعیت را ببینند و البته از آن بالا هری مردم را به شکل نقطه هایی به ما نشان می دهد که کم شدن چندتایشان به نظر او نمی تواند چندان مهم باشد.مورد بعدی درست در نقطه مقابل مکان قبلی بود که به آن اشاره کردیم؛این بار از فراز شهر وین و آسمان روشنش به تونلهای تودرتوی فاضلاب آن می رویم، جایی که سرانجام بلندپروازیهای هری لایم است.

فیلم از مثلث 3 هنرمند بزرگ آن دوران پدید آمده است؛ كارول رید در مقام كارگردان، اورسن ولز نابغه در هیات بازیگر و گراهام گرین در مقام نویسنده فیلمنامه بجز تصاویر خیره كننده، قاب بندی ها و نورپردازی های فكر شده، بازی های خوب و موسیقی تاثیرگذار كه بر تلخی ها و تنهایی های آدم های فیلم اشاره دارد. این فیلم چند صحنه ماندگار هم دارد كه شاید معروف ترین آنها دیدار هری لایم و هالی مارتینز (جوزف كاتن) در فصل چرخ و فلك باشد كه در آن «لایم» جهان بینی بخصوصش را با واضح ترین عبارات برای دوست قدیمی اش تشریح می كند؛ آنجا كه ولز بدون كمترین رنجشی از تلقی خود درباره آدم های پیرامونش كه آن پایین شبیه نقاط كوچكی به نظر می رسند، سخن می گوید و اشاره می كند كه «دوره قهرمان بازی گذشته و من و تو هم قهرمان نیستیم.» او كه به خاطر داشتن پنی سیلین های تقلبی در بازار تحت تعقیب پلیس است جا به جا خود را تبرئه می كند و اعمالش را در نهایت كمك به بهبود شرایط بشر توصیف می كند.

بازی بازیگران پیش از آن كه دیده شود، فهمیده می شد و همین مهم بود. مثلابه همین فیلم «مرد سوم» نگاه كنید. اورسن ولز، بازیگر نقش هری لایم در بخش های زیادی از فیلم اصلاحضور ندارد؛ اما نقش او و حضور او كاملادرك می شود. اصلاانگار همه جا حضور دارد. وقتی هم كه در فصل چرخ و فلك با خطوط شخصیتی او بیشتر آشنا می شویم، تازه می فهمیم چه هیولایی در پس این چهره آرام و خندان پنهان شده است و عجیب این كه با این حال از او متنفر نمی شویم و حتی كمی دلسوزی هم می كنیم.

«مرد سوم» فیلمی مربوط به سال های طلایی سینماست كه در آن هنوز از سینما تقدس زدایی نشده بود. جای بازیگر، كارگردان و نویسنده فیلمنامه در آن روشن بود و همه چیز در بهترین حالت ممكن. فیلمنامه و بازیگر، اساس «روایت» را تشكیل می دادند و كارگردان علاوه بر این «ساختار» اثر را هم شكل می داد.

– اورسن ولز بعدها در سریالی رادیویی حضور پیدا کرد با عنوان زندگی هری لایم، داستانهای این مجموعه به زندگی گذشته هری لایم می پرداخت.

– ماجرای کارول رید و آنتون کاراس آهنگساز اتریشی فیلم هم جالب است، کارول رید ابتدا وی را در یکی از بارهای وین در حال نوازندگی می بیند سپس می خواهد با ضبط فطعاتی از اجرای او از آنها در موسیقی فیلم استفاده کند اما در پایان تصمیم می گیرد تمام موسیقی فیلم را به نوای ساز این نوازنده اختصاص دهد. این فیلم باعث معروف شدن ساز سیتر (سازی شبیه به قانون یا سنتور) در دنیا شد و فقط سه هفته پس از اکران آن، 100 هزار صفحه گرامافون از موزیک متن این فیلم به فروش رسید. آنتون کاراس با همین موسیقی فیلم معروف می شود و یک باشگاه شبانه در وین راه می اندازد به نام مرد سوم و تا روزهای آخر عمرش در آن به نوازندگی مشغول می شود.

– کارول رید رقابت بهترین کارگردانی مراسم اسکار سال 1950 را به جوزف منکه ویتس کارگردان فیلم زیبای همه چیز درباره ایو واگذار میکند.

-رابرت کراسکر مزد تاثیر بسزایش در فیلم را با بردن اسکار بهترین فیلمبردار سیاه و سفید سال 1950 جشن میگیرد.

-جشنواره کن در سال 1949 نخل طلایش را به مرد سوم میدهد.

-در Ten best مجله تایم در سال 1950 مرد سوم در جایگاه سوم بهترین فیلم سال قرار میگیرد.

 

نویسنده: مهدی غلامحیدری

منابع: وقت نمایش، جام جم

 

نقد و بررسی فیلم به قلم

 

مرد سوم: فیلمی میان دو خاکسپاری ( مهرزاد میرزایی)

 

مرد سوم تقریبا بین دو نمای خاکسپاری اتفاق می‌افتد. اینکه می‌گویم تقریبا به خاطر این است که قبل از نمای اول ِ خاکسپاری، ورود هالی مارتینز (جوزف کاتن) را داریم به وین و آشنایی‌اش با شرایط شهر در سالهای پس از جنگ جهانی دوم که چگونه شهر چهار قسمت شده و یک قسمت را آمریکایی‌ها اداره می‌کنند، یکی را انگلیسی‌ها، یکی را فرانسوی‌ها و یکی را روس‌ها و چه بازار سیاهی درست شده و خلاصه اوضاع نابسامانی است؛ بعد از نمای خاکسپاری دوم، نمای نسبتا بلندی داریم که کالووی (تره‌ور هاوارد)، در مسیر برگشت از قبرستان هالی را سوار ماشینش می‌کند؛ کالووی و هالی سوار بر ماشین از کنار آنا (آلیدا والی) رد می‌شوند که قدم‌زنان جاده را طی می‌کند؛ هالی از کالووی می‌خواهد ترمز کند، پیاده می‌شود؛ کالووی می‌رود؛ هالی زیر درختی منتظر آنا می‌ایستد؛ آنا از دور مسیرش را ادامه می دهد از کنار هالی رد می‌شود و از قاب خارج می‌شود بدون اینکه حتا هالی را نگاه کند؛ هالی سیگاری روشن می‌کند.

هر دو خاکسپاری هم مربوط به یک نفر است: هری لایم (اورسن ولز)

در بین این دو خاکسپاری داستانی پرکشش را دنبال می‌کنیم که باید ببیند همین را بگویم که هری در این بازار سیاه وین دارد کارهایی می‌کند که پلیس دنبال اوست؛ هری در مقیاس وسیع پنی‌سیلین تقلبی می‌فروشد و این ماجرا به مذاق هالی که بیست سال است دوست صمیمی هری است بدجور تلخ آمده؛ یکی از نماهای عالی فیلم به نظرم جایی است که هری و هالی داخل چرخ‌و‌فلک شهربازی با هم حرف می‌زنند و هالی بچه‌ها را از‌آن بالا به هری نشان می‌دهد و سعی می‌کند بفهماند به او که کارش چقدر کثیف است و هری در جواب می‌گوید: “در ایتالیا زمان حکومت بورجیاها سی سال ترور و خشونت و قتل و وحشت بود که از دل آن میکل‌آنژ و داوینچی و رنسانس متولد شد. در سوییس که عشق برادرانه شان شهره بود حاصل 500 سال دموکراسی‌شون چی بود؟ ساعت زنگدار.” لایم بدین ترتیب فروختن پنی سیلین های فاسد را توجیه می کند.

بعدها گرام گرین گفته بود که این دیالوگ از خود اورسن ولز بوده و از گراهام گرین نبوده است.

اغلب از مرد سوم به عنوان فیلم اورسن ولز یاد می کنند و حتی این شایعه وجود دارد که آن را در عمل ولز ساخته است. اما این مساله تایید شده است که ولز در نوشتن برخی از مشهورترین دیالوگ های فیلم نقش داشته است.

اما گای همیلتن 82 ساله سازنده چند فیلم جیمز باند مانند گلدفینگر و الماس ها ابدی اند که در مرد سوم دستیار کارول رید بوده، هنوز با این ذهنیت که اعتبار این فیلم به خاطر حضور اورسن ولز بوده، می جنگد. او که بخشی از خاطرات و مصالح قدیمی درباره مرد سوم را برای مستند بیکر فراهم کرده است، به کن آمده و می گوید که رید مثل پدرش بوده و او هرچیزی را که می داند، از او آموخته است: آبروی او برایم اهمیت دارد. دوست دارم ببینم که عدالت اجرا شده، یا حداقل عدالتی که من می دانم. به همین دلیل اینجا هستم. هر اتفاقی بیفتد، این ستایش من برای کارول است.

نگاهی به سكانس پایانی

«گراهام گرین» فیلم نامه نویس اثر، از همان آغاز، «هالی مارتینز» (با بازی جوزف كاتن) را، از لحظه ورودش به وین ویران پس از جنگ جهانی دوم، برای شركت در تشییع جنازه دوستش «هری لایم» آزار می دهد. «مارتینز» را كه یك نویسنده خیال پرداز است، افراد محلی نادیده می انگارند، نزدیك ترین دوستش او را فریب می دهد. اما «گرین»، خرد شدن شخصیت «كاتن» را به آخرین سكانس فیلم پیوند می دهد. پس از تشییع جنازه واقعی «هری لایم»، مارتینز منتظر دوست او «آلیداوالی» به امید آشتی مجدد می ماند. اما «والی« در یك سكانس زیبا در طول جاده ای كه دوطرفش را درختان سرو پوشانده است، بی آن كه نگاهی به «مارتینز» بیندازد، از او دور می شود. تماشاگر نیز همراه «والی» از «كاتن» دور می شود. موسیقی مشهور و تكان دهنده «آنتوان كارا» در این سكانس به القای حس صحنه كمك فراوانی می كند. «رابرت آلتمن» كارگردان مشهور آمریكایی چنان شیفته سكانس نهایی «مرد سوم» شده بود كه در سكانس پایانی فیلم «خداحافظی طولانی»، به این فیلم ادای احترام كرده است.

 

منبع: یغما

 

نقد و بررسی فیلم به قلم

 

خیلی اوقات تصویر ترکیبی که هنر از واقعیت بدست می دهد خیلی بهتر از صدها اثر فلسفی می تواند واقعیات دنیای اخلاقی ما را بنمایاند. فیلم مرد سوم ساخته کارول رید شاید نمونه بارز چنین امری باشد. داستان در اتریش پس از جنگ جهانی دوم می گذرد. روسها و قوای متفقین به منظور برقراری نظم آنجا را تحت کنترل خود در آورده اند. به علت شرایط پسا جنگی نایابی دارو یکی از معضلات اساسی است. هری لایم (اورسون ولز) یک آمریکایی است که در آنجا بازار سیاه راه انداخته و پنسیلین را با قیمت گزافی در بازار می فروشد. اما این همه ماجرا نیست. او پنسیلین را رقیق تر کرده تا میزان بیشتری از آن را به فروش برساند و همین باعث شده که استفاده کنندگان که اکثرا کودکان هستند به فلج یا مرگ دچار شوند. هالی مارتینز (جوزف کاتن) به دعوت دوست قدیمی و 20 ساله اش یعنی هری لایم برای کار به وین می آید اما می فهمد که هری به شکلی تصادفی کشته شده. او به داستان شک می کند و به کمک معشوقه هری و یک سرگرد انگلیسی پی ماجرا را می گیرد و متوجه می شود که هری نمرده، بلکه مرگ او نمایشی بوده برای گمراه کردن پلیسها. او به شکلی اتفاقی هری را ملاقات می کند و این امکان را می یابد که دوباره با او قرار بگذارد. سرگرد انگیسی متوجه می شود و از او می خواهد که جای هری را لو بدهد. او امتناع می کند و سابقه 20 ساله دوستی نزدیک خود با هری را دلیل می آورد تا اینکه آن سرگرد انگلیسی هالی را به بیمارستانی می برد که قربانیان هری (که بیشتر کودکان هستند) در آن، یکی یکی در حال جان دادن هستند…

اینجاست که هالی با یک تضاد ارزشی هولناک روبه رو می شود. از یک طرف حفظ رفاقت نزدیک و 20 ساله اش با هری، عزیز ترین دوست زندگی اش و از سوی دیگر حفظ جان انسانها و کودکان بی گناه. اگر او هری را لو ندهد این مساله ادامه پیدا می کند و جان عده بیشتری از کودکان به خطر می افتد (حتی اگر هری از کارهایش دست بکشد باز این مسئله که جنایت او بی مجازات مانده می تواند هالی را آزار دهد). اما اگر هری را لو بدهد رفاقتش را و اعتمادی را که هری به او کرده زیر پا گذاشته است. او یک خبر چین شده است. آنهم نه یک خبرچین عادی، بلکه خبرچینی که عزیز ترین کس زندگی اش را لو داده است فروخته است. هالی باید چه بکند؟ یا به قول معروف “چه باید کرد؟”

بگذارید ببینیم اگر ما جای هالی بودیم چه می کردیم؟ عده بسیاری از ما ممکن است که به لو دادن هری رای دهیم. برای این کار دلایل زیادی می توانست بوجود بیاید. اول شاید این باشد که اگر ما هری را لو بدهیم نهایتا یک نفر (هری) کشته خواهد شد (تازه شاید او اعدام نشود بلکه زندانی شود) اما اگر او را لو ندهیم باعث می شود که تعداد بسیاری انسان بی گناه را به خاطر آدمی جنایتکار و به خاطر احساس شخصی رفاقت نابود کرده باشیم. عده دیگری ممکن است این استدلال فایده گرایانه را در ذهن نداشته باشند و براساس مفهوم حقوق بشر بحث خود را پیش ببرند. اینکه حق صیانت ذات بالاترین حق انسان است و هری به این دلیل باید مجازات شود که به این حقوق تجاوز کرده است. عده دیگری ممکن است به زبانی عامیانه تر بگویند که اگر هری را لو ندهند وجدانشان نمی گذارد شب خواب راحت داشته باشند. گروه دیگری ممکن است ما را به یک قوه نادیدنی ولی عینی انسانی ارجاع بدهد و بگوید هر کسی دقیق به این مساله فکر کند و به درون خود رجوع کند می تواند بفهمد که باید جان کودکان را حفظ کرد. عده دیگری به حس عام یا نظر کل اجتماع ارجاع می دهند و می گویند اگر شما به حس عام و مشترک مردم رجوع کنید آنها هم همین کار را می کردند.

جالب است بدانید که هالی هم همین تصمیم را می گیرد. او به رغم مخالفت معشوقه هری و دوستی اش با هری، در نهایت هری را لو می دهد و در نهایت این خود اوست که تیر خلاص را به هری می زند. اما پلانهای پایانی فیلم، عذاب وجدان او از زیر پا گذاشتن دوستی، بی توجهی و تحقیرهای معشوقه هری و در نهایت نگاه معنی دار به دوردستها در پلان پایانی فیلم، حکایت از نوعی پشیمانی در اعماق وجود اخلاقی او دارد. به راستی چرا اینچنین است؟ مگر نه اینکه هزار و یک دلیل وجود دارد که هالی، هری را لو بدهد؟ مگر نه اینکه بسیاری از ما هم چنین می کردیم؟

دلیل اصلی این امر را باید در این دانست که به رغم تمام دلایل و استدلالها “چیز متفاوتی” از دست رفته است. چیزی که نمی توان با تمام ان دلایل از دست رفتن اش را توجیه کرد. در اینجا ارزش دوستی و رفاقت است که از دست رفته است. اعتماد است که قربانی شده است. دلیل این امر آن چیزی است که اصطلاحا آن را “قیاس ناپذیری” ارزشها می خوانند. این به آن معناست که ارزش مذکور معیارهایی خاص خود را برای سنجش دارد. معیارهایی که با ارزش حفظ جان انسانها تفاوتی بنیادین دارد. شما هر چه دلیل و معیار از برای حفظ جان انسانها داشته باشید، نمی تواند ارزشی را که دوستی شما با انسانها دارد را تحت تاثیر قرار دهد. همین تفاوت و همین توجیه ناپذیری است که فیلم مرد سوم را در نهایت تبدیل به نوعی تراژدی می کند. چرا که انتخابی صورت گرفته و خیری قربانی خیر دیگر شده است. از همین روست که می توان گفت هالی — به رغم تمام دلایلی که داشت و ما بر شمردیم — دست به نوعی انتخاب تراژیک زده است. هری و معشوقه اش حق دارند که او را سرزنش کنند. من و شما هم حق داریم که او را تحسین کنیم. دلیل این تناقض این است که آنچه مورد انتخاب قرار گرفته چیز بسیار متفاوتی است از آنچه انتخاب نشده. اگر شما با پولتان یک کتاب بخرید ممکن است دوستان دانشگاهی و استادتان شما را تحسین کنند، اگر آن پول را به گدای گوشه خیابان بدهید احتمال دارد مورد تحسین روحانی محلتان قرار گیرید و اگر آن را خرج رفتن به آرایشگاه و خریدن یک دست لباس بکنید دوست دختر یا دوست پسرتان شما را تحسین خواهند کرد. چون معیار مشترکی بین این کالاها نیست و هر کدام می توانند در جهت بسیار متفاوتی سودمند باشند و حتی به آرمان خاصی یاری بدهند. من به عنوان مخاطب موسیقی راک اکسل رز را بالاتر از شجریان می دانم، شروین برعکس این را در ذهن دارد. شاید شروین من را احمق بداند و من هم او را، اما هر دو در ته دل می دانیم که هیچ راهی برای رتبه بندی این دو وجود ندارد. چرا که معیارهایی که یک راک باز برای ارزش گذاری یک خواننده در ذهن دارد با معیارهای یک سنتی باز تفاوت بنیادینی دارد.

این تضاد و متعاقب آن قیاس ناپذیری، از علل اصلی پشیمانی است. ما در زمینه اخلاق معمولا در دو حالت دچار پشیمانی می شویم : یکی زمانی است که بفهمیم استدلالمان اشتباه بوده و عمل اشتباه را انجام دادیم و یا اینکه بین دو خیر قیاس ناپذیر دست به انتخاب زده باشیم. تراژدی ارزش از دست رفته ما را شکنجه خواهد کرد. خیلی اوقات هم در شرایطی که قیاس ناپذیری بسیار جدی باشد ممکن است ما ناتوان از انتخاب بوده و سرگشته شویم و نتوانیم تصمیمان را به شکلی دقیق روانه یکی از گزینه ها بکنیم. در نتیجه همیشه در رفت و برگشتهایی میان ارزشهای قیاس ناپذیر قرار می گیریم : در این حالت یا به سوی دادن تعبیرهای جدیدی از ارزشهای مذکور یا نظامهای ارزشی حرکت می کنیم به نوعی که نظمی اخلاقی به این سرگشتگی بدهد، یا این سرگشتگی را به شکلی اخلاقی توجیه کرده و سرگشتگی را ویژگی انسان “متفکر”، “عاقل” یا “آگاه” می خوانیم و…

اما ممکن است ما در بزنگاه های قیاس ناپذیری دچار هیچگونه پشیمانی یا سرگشتگی نشویم. در این حالت ما بلافاصله ترغیب می شویم که به این افراد فضایل یا رذایلی را نسبت دهیم : آنها را قوی بخوانیم یا نا آگاه یا احمق یا بی احساس یا دگم. یا حتی نبودن هرگونه واکنش احساسی را ناشی از “کوچک” شمردن انتخاب یا تضاد ارزشی مذکور بدانیم. اما باید دانست که آدمهایی را می توان فرض کرد که دست به انتخابهای تراژیک بزنند و پشیمان نشوند. یا در هنگام قیاس ناپذیری های دشوار — به رغم آگاهی از وضعیت — سرگشته نشوند. از این رو اگر چه بیانها و احساسات نزدیک ترین واکنش ما نسبت به وضعیت اخلاقی هستند، نباید با خود وضعیت اخلاقی اشتباه گرفته شوند. هالی چه پشیمان می شد و چه نمی شد، نوعی تراژدی خلق کرده بود. خیلی اوقات این احساسها می توانند ما را خیلی سریعتر از فلسفه و منطق از تضادها آگاه کنند. همچنین این احساسات نقش مهمی را در نظم زندگی فردی و اجتماعی ما بازی می کنند. این احساسها می بایست توسط عالمان اجتماعی، سیاسی و حتی خود سیاست مداران بسیار جدی گرفته شوند. این احساسات هستند که بسیاری اوقات نظامی را سرنگون می کنند و نظامی دیگر را جایش می نشانند. اما باید دانست که ربطی به روابط بنیادین و بلفعل ارزشها با یکدیگر ندارند. نمی توان پشیمان شدن و نشدن من را معیار قیاس ناپذیری و یا قیاس پذیری ارزشهای مورد بحث گرفت.

در نهایت اینکه باید دانست که قیاس ناپذیری نه همه بلکه تنها بخشی از واقعیات دنیای اخلاقی ماست. خیلی اوقات ارزشها را می توان با هم قیاس کرد و در رتبه بندی قرار داد. اما بعضی اوقات بعضی از تفاسیر بعضی از ارزشها با بعضی از تفاسیر بعضی از ارزشهای دیگر در حالت تضاد و قیاس ناپذیری قرار می گیرد. اینجاست که پریشانیهای روانی از جمله پشیمانی و سرگشتگی امکان دارد که به سراغ ما بیاید. آگاهی از این واقعیت (یعنی تضاد و قیاس ناپذیری ارزشها)، می تواند به ما کمک کند که خیلی روشنتر بتوانیم وضعیت خودمان را (حتی وضعیت اگزیستانسیال خود را) تحلیل کنیم. خیلی اوقات ارزشهای پرطرفدار یک جامعه به دلایلی توسط ارزشهای نوظهور و پر قدرت دیگری به چالش گرفته می شوند. ریشه این چالش خیلی اوقات همین قیاس ناپذیری است و از آنجا که بسیاری از اوقات این ارزشهای مورد بحث بنیادین ترین کنشهای ما را نظم می دهند (یا به عبارتی از جمله ارزشهای غایی ما هستند) امکان دارد تاثیری هولناک بر سیر زندگی آن جامعه از زاویه روانی، اجتماعی و یا حتی سیاسی بگذارند. شرایط تاریخی و عوامل مادی خیلی اوقات محرک چنین مسائلی می شوند. بنابراین می توان از روزهای آرام و طوفانی یک جامعه سخن گفت. ما الان روزهای طوفانی را تجربه می کنیم. اما نه این طوفانها ماندنی اند و نه آن آرامشها. به این خاطر که تضاد و قیاس ناپذیری ارزشی جزئی از واقعیت اخلاقی زندگی انسان است. امکانی است که هیچ گاه محو نمی شود.

هرگاه پایان فیلم مرد سوم را می بینم از دیدن هالی مارتینز شعف وجودم را فرا می گیرد. اینکه او توانست انتخابش را بکند، پشیمانیش را بکشد، و در نهایت محکم روی پایش بایستد و به افق که نماینده آینده است بنگرد. دیدن این سکانس من را همیشه یاد آن جمله استثنایی جوزف شومپیتر می اندازد : «درک نسبی بودن ارزشها و در عین حال تمسک و التزام به آنها، چیزی است که انسان متمدن را از انسان وحشی متمایز می گرداند»

 

منبع: رتوریک

 

نقد و بررسی فیلم به قلم

 

نگاهی کوتاه به فیلم مرد سوم ساخته کارول رید: رفیق کشی روشنفکرانه (مهدی همتی)

 

در روزهای پس از جنگ جهانی دوم یک نویسنده آمریکایی داستان های عامه پسند وسترن به نام هالی مارتینز(کاتن) به دعوت دوستش (ولز) به وین اشغال شده میرود اما به محض ورود خبر مرگ دوستش در یک تصادف را میشنود. با پیگیری های هالی مشخص میشود که هاری در کار قاچاق دارو های تقلبی بوده و مرگش ساختگی است. هالی بالاخره موفق میشود هاری را پیدا کند اما او اجرای قانون را به پایبندی به دوستی قدیمی اش ترجیح میدهد و هاری را لو میدهد.

کارول رید با فیلمنامه نویسنده نامدار ( گرین ) نه تنها تصویری تکان دهنده از روزهای حکومت وحشت و آشفتگی بر وین پس از جنگ را ارائه میدهد بلکه داستانی پر تنش از رابطه های انسانی. عشق. وفاداری. شناخت و پای بندی های اجتماعی را نیز روایت میکند.مارتینز نویسنده گمنام و کمی دست و پاچلفتی و همیشه مرددی است که قدم به دنیایی میگذارد و با هر گام بیش تر به این نتیجه میرسد که شناختی ناقص از دنیای اطرافش داشته و دارد و در پایان هم نه تنها مجبور به خیانت به دوستش میشود بلکه عشقی را هم از دست میدهد.

در داستان های عامه پسند در هر موضوعی به طور معمول خائنین انسانهایی صورت خط خطی. چرک. ضعیف النفس و فریب خورده ای هستند که برای رسیدن به آرزوهای منتهی به قدرت و یا جنس مخالف و یا پول حاضرند تمامی مقدسات و دوستی ها و انسانیت ها را زیر پا گذاشته تا به هدفشان برسند. تعریف های شخصیتی مشخص و همیشگی و روایت ها کمتر تغییر پیدا کرده این داستانها در مورد گودمن هایش نیز به همین شکل است. افرادی خوش تیپ و خوش اندام (حتی در بیابان و قحطی ) که زن و پول و زندگی برایشان اهمیتی ندارد و زندگی را برای نشان دادن مردانگی و فرز بودنشان در تیر اندازی و دوئل میخواهند و بس و اگر هر از گاهی نیز هوس بیشتر انسان بودن را بکنند کمی ناپرهیزی کرده و گیلاسی میزنند و با دختر مرلین صورتی که روزگاری عاشقش بوده گپی در رختخواب میزند.

گرین نویسنده باهوش رمان ها و فیلمنامه های متفاوت انگلیسی این موضوع را خط پنهان داستانش قرار میدهد و از طریق مردی که خالق چنین شخصیت هایی است این موضوع را برای تماشاگر عریان میکند که سوپر هیروهای منزه و منزوی هم میتوانند مخلوق ذهنی مردد و خائن باشند که در مواقع ترس و یا دو گانگی در تصمیم گیری راه راحت و خلاص شونده را انتخاب میکند و همیشه به صورت زخمی های بد بو احتیاج نیست. کارول رید نیز در پرورش ایده گرین تمام تلاشش را میکند کستینگ فکر شده بازیگران و لوکیشن های مناسب که با فیلمبرداری کم نظیر رابرت کراسکر و موسیقی تاثیر گذار آنتوان کراس اجین شده است فیلمی را پدید می آورند که نه تنها خوبی ها و بدی ها را از قالب همیشگی خارج کرده بلکه با قرار دادن خالق بدی ها و خوبی های داستانی در بطن ماجرایی شبیه به آفریده هایش برای تماشاگر اصلی مهم را به ارمغان می آورد اصلی از جنس ریا و تردید در دل و ذهن شخصی که نماد روشنفکری و ایده آلیسم است.

دیالوگ منتخب:

«انقدر افسرده نباش، دیگه اونقدر ها هم بد نیست. به قول دوستی، طی سی سالی که ایتالیا تحت سلطه ی برجا ها بود، جنگ، آشوب و خونریزی همه جا رو گرفته بود ولی از دل همون دوره میکل آنژ، داوینچی و عصر رونسانس اومد بیرون. در سوئیس به جاش اونها عشق و برادری داشتن – 500 سال دموکراسی و صلح داشتن. ولی به کجا رسیدن؟ ساعت کوکو. به امید دیدار، هالی.»

 

منبع: وب نوشته های مهدی همتی

 

دیدگاه ارسال شده است

نمایش / مخفی کردن دیدگاه ها