- محمد امین
- دوشنبه 13 آبان 1398
- ژانرفیلم , اکشن , هیجان انگیز , جنایی , دوبله فارسی , برترین ها , 250 فيلم برتر تاريخ ,
- 261 بازدید
- 0 نظر
نام فارسی : بیل را بکش ۱
زبان : فارسی + زبان اصلی
صوت دوبله بصورت جداگانه
سال تولید : ۲۰۰۳
محصول کشور : آمریکا
ژانر : اکشن | جنایی | هیجان انگیز
امتیاز IMDB از ۱۰ : ۸٫۱
کیفیت : BluRay 1080p – ۷۲۰p – x265
کارگردان : Quentin Tarantino
ستارگان : Uma Thurman , Daryl Hannah, David Carradine
خلاصه فیلم : یک عروس بعد از کمای طولانی، بیدار میشود. اثری از بچهای که قبلا در شکم داشته نیست. تنها چیزی که در ذهن دارد، انتقام گرفتن از تیم قاتلینی است که به او خیانت کردند، تیمی که خودش هم زمانی عضو آن بود.
دوبله فارسی فیلم بیل را بکش
گویندگان: نصرالله مدقالچی، زهره شکوفنده، ناصر نظامی، بهمن هاشمی، مریم شیرزاد، افشین ذینوری و …
لینک دانلود دوبله فارسیBluray 1080pحجم : 1.6 GB
لینک دانلود دوبله فارسیBluray 720pحجم : 851.77 MB
لینک دانلود زبان اصلیBluray 1080pحجم : 1.5 GB
لینک دانلود زبان اصلی720p BluRayحجم : 751.11 MB
لینک دانلود زبان اصلی1080p BluRay x265حجم : 800.77 MB
لینک دانلود زبان اصلی720p BluRay x265حجم : 400.38 MB
نقد و بررسی فیلم
شماره ی یک: برنده ی جایزه ی بهترین فیلم و بهترین بازیگر نقش اول (اوما تورمن) از آکادمی فیلم های علمی، تخیلی و وحشت امریکا، برنده ی بهترین کارگردانی و بهترین بازیگر نقش اول در جشنواره ی سلطنتی فیلم انگلستان، برنده ی جایزه ی بهترین بازیگر نقش اول زن از جوایز ام تی وی، …
شماره ی دو: برنده ی جایزه ی بهترین فیلم و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (دیوید کرداین) و بهترین بازیگر نقش مکمل زن (داریل هانا) از آکادمی فیلم های علمی، تخیلی و وحشت امریکا، …
خطابه ی «بیل» در سکانس پایانی فیلم را می توان خطابه ی شخص تارانتینو و دربردارنده ی انگیزنده ی خالق در آفرینش اثر قلمداد کرد
تاریخ بر سرنوشت و سرشت قهرمانان استوار است. چه قهرمانان واقعی و چه قهرمانان افسانه ای. قهرمانان برای انگیزش ملل خلق می شوند و ملت بی قهرمان، برخلاف آنچه گفتمان دوران مدرن دیکته می کند، ملت راه گم کرده و بی انگیزه ای است. جنس قهرمان نه تنها در ابعاد جغرافیایی تغییر می کند، بلکه گذر زمان نیز قهرمانان را از جنسی به جنسی دیگر درمی آورد. قهرمانان اسطوره ای در دورانی زاده می شوند که ضعف مفرط انسان در برابر طبیعت، او را وامی دارد تا موجوداتی را بیافریند که قدرتی ماورای انسان داشته باشند و از ضعف هایش بری باشند. از هرکول و آشیل با قدرت های فرابشری گرفته تا رستم و اسفندیار رویین تن و فناناپذیر. اما هر چه انسان به دوره ی مدرن نزدیک تر شده است و بر قهر طبیعت مسلط تر، قهرمانان و اساطیر نیز بیشتر صورت و کردار انسانی گرفته اند تا دوره ی مدرن که قهرمانان هرچه بیشتر از وجه اسطوره ای روی گردانیده و گاهی نیز رسانه های جدید آنان را همچون بازیگران سیرک در خدمت سرگرم کردن جماعت به کار گرفته اند. نمونه ای این نوع قهرمان سازی در سینمای هالیوود به ویژه در یکی دو دهه ی گذشته به وفور یافت می شود. حتا گاهی نیز که به سرنوشت همان قهرمانان اساطیر قدیم نیز پرداخته می شود، ملزومات داستان پردازی سینمایی هالیوودی ایجاب می کند تا قهرمانان اندکی خودمانی تر شوند و انسانی تر. در دوران همسان سازی، قهرمانان گاه وادار می شوند تا در هیات انسان های معمولی درآیند و گاه آنقدر در این قالب فرو می روند که از خویشتن خویش نیز تهی می شوند. بن مایه ی اصلی «بیل را بکش»، مرثیه گونه ای است بر زندگانی قهرمانانی که بسان انسان معمولی زیستن را تاب نمی آورند و قالب مثالی خویش می درند و باز در سلک اساطیر درمی آیند.
خطابه ی «بیل» در سکانس پایانی فیلم را می توان خطابه ی شخص تارانتینو و دربردارنده ی انگیزنده ی خالق در آفرینش اثر قلمداد کرد. آن گاه که دو گونه قهرمان را با هم قیاس می کند. یکی سوپرمن و دیگری مرد عنکبوتی. سوپرمنی که زاده ی تفکر دهه ی سی میلادی و دوران گذار است و مردعنکبوتی که رهاورد قدرتمداری کمپانی های فیلمسازی هالیوودی است. سوپرمن در ذات خویش قهرمان است، اما قهرمانی بر مرد عنکبوتی عارض می شود. سوپرمن قدرت خویش را پنهان می کند و مرد عنکبوتی ضعف خویش را. لباس اصلی سوپرمن همان لباس آبی رنگ با آن «اس» بزرگ قرمز است و کت و شلوارش عاریه ای است برای گم شدن در جماعت. اما مرد عنکبوتی با لباس عنکبوتی است که تازه هویت قهرمانی را اکتساب می کند. در همین سکانس پایانی نیز تارانتینو پرده از واقعیتی برمی دارد که در تمام طول فیلم پنهان بوده است. واقعیتی که در بردارنده ی انگیزه ی اصلی بیل در کشتار کلیسای دونخل است. بیل سوپرمن را در کت و شلوار عاریه ای نمی پسندد و بئاتریکس کیدو را در قالب کارگر مغازه ی صفحه فروشی. بیل با توجه به شناختی که از کیدو دارد، چندان از قربانی شدن خویش بی خبر نیست. بیل هدفش را در کشته شدن خویش می جوید، همچنان که «جان دو» در «هفت» دیوید فینچر. هدف بیل، میلاد دوباره ی قهرمانی است که همطرازی با انسان های معمولی را برازنده اش نمی داند.
انسان های معمولی به ندرت دستمایه ی داستان های فیلم های کوئنتین تارانتینو بوده اند. تارانتینو تعریف خودش را از سینما ارائه می دهد و بدان وفادار می ماند. تعریفی که شاید تنها خود از عهده ی اجرایش برمی آید. استفاده از زبان سینما و پایبندی به روایت تصویری جزء جدایی ناپذیر فیلم های این کارگردانند. از سویی تمایل به فیلمنامه هایی با گرایش افراطی قصه محور نیز در شناسنامه ی تارانتینو ثبت است. اما قصه در سینمای تارانتینو قصه به معنای اسطوره ای کلمه است. قصه هایی که بازیگرانش انسان های خاص در موقعیت های خاص اند. شخصیت هایی آنقدر پررنگ که به دنبال قصه کشیده نمی شوند، بلکه قصه را به دنبال خود می کشانند. خلق بحران های داستانی پی در پی رمز جذابیت فیلم های تارانتینو و در راس آن ها «بیل را بکش» است. داستان لحظه ای از بحران تهی نمی شود و سلسله ی این بحران های داستانی به همراه جذابیت های بصری و موسیقی ناب فیلم، تماشای چندین و چندباره ی آن را بر سختگیرترین مخاطب سینما نیز آسان می کند. استفاده ی مناسب از رنگ ها در نماهای «بیل را بکش» به همراه دکوپاژ خاص «تارانتینوئی» از رموز جذابیت بصری فیلم اند. نماهای ثابت و متحرک دوربین از بالا در فضاهای بسته یکی از امضاهای تارانتینو است که نه تنها در «بیل را بکش» بلکه در فیلم های دیگر وی نیز نمودی آشکار دارد. این شگرد را می توان هم نمایش نمای معرف در فضای بسته قلمداد کرد و هم گریز از نماهای بسته ی ناگزیر در فضاهای محدود. نمونه ی این نوع تصویربرداری را می توان در سکانس مبارزه ی خانه ی کاپرهد، ساختمان محل مبارزه با دارودسته ی اورن ایشی، کانکس محل زندگی «باد» و… در نهایت نیز سکانس گریه ی بئاتریکس کیدو در حالی که خرس عروسکی را در آغوش گرفته است.
موسیقی در «بیل را بکش» مانند تمامی آثار دیگر تارانتینو در خدمت جذابیت اثر قرار گرفته است. تارانتینو با شم ذاتی خود برای تک تک سکانس ها موسیقی ای برمی گزیند و چندان وقعی به تناسب معنایی موسیقی با صحنه نمی دهد. تا آنجا که موسیقی اسپانیایی زینت بخش سکانس مبارزه ی اورن ایشی با کیدو می شود! اورن ایشی چینی – ژاپنی نماینده ی فرهنگی است که تارانتینو در این فیلم بدان ادای دین کرده است. فرهنگی که مبدع نمایش هنرهای رزمی در سینماست. سینمایی که تارانتینو در دوران جوانی شیفته اش بوده است. سینمای درجه دویی از جنس فیلم های ژانر «چاپ ساکی» و یا درام های پیش پا افتاده ی یاکوزایی که رد پایش را در تک تک سکانس های فیلم می توان دید. از سلاح در دست «گوگو» – دخترک محافظ اورن ایشی- که وامدار فیلم مورد علاقه ی تارانتینو در جوانی (ارباب گیوتین های پرنده به کارگردانی یو وانگ محصول 1975) است تا لباس زردرنگ بروسلی در فیلم «بازی مرگ» بر قامت بئاتریس کیدوی بلوند امریکایی! تارانتینو حتا به سراغ بازیگران مشهور این فیلم ها نیز می رود که نامی ترینشان، استاد هنرهای رزمی چینی، گوردون لیوست که زمانی ستاره ی فیلم های رزمی هنگ کنگی بوده است و هم اکنون در قامت پای مئی، استاد کیدوی امریکایی و باقی دارودسته ی بیل است.
2
«انتقام» بن مایه ی دیگر فیلم است که در جمله ای که در شروع فیلم بر پرده نقش می بندد، خود را بر ذهن تماشاگر غالب می کند: «انتقام غذایی است که بهتر است پس از سرد شدن سرو شود». از این دیدگاه نیز «بیل را بکش» وامدار برخی دیگر از آثار مطرح تاریخ سینما و در راس آن ها «عروس سیاه پوش» ساخته ی فرانسوا تروفو در سال 1968 است. در داستان عروس سیاه پوش، زنی پنج مرد را که در قتل شوهرش در مراسم عروسی اش دست داشتند، یک به یک می یابد و می کشد. عصاره ی فیلمنامه ی تروفو تنها انتقام است و داستان، تنها در خدمت همین هدف قرار گفته است، تا جایی که آگاهانه یا ناآگاهانه از تسلسل منطقی رخدادها و پرداختن به جنبه های دست نخورده ی داستان بازمی ماند. در عروس سیاه پوش هیچگاه درنمی یابیم که واقعیت داستان کشته شدن داماد چه بوده است و همچنین فیلم در شخصیت مردهای قاتل دقیق نمی شود و واکاوی شان نمی کند. از سویی شیوه ی دست یابی عروس به مردهای قاتل نیز ناگفته باقی می ماند. جدای از این که «بیل را بکش» به روشنی تداعی گر فیلم تروفو است، شباهت ها و تفاوت هایی در این دو اثر به چشم می خورد. بی اعتنایی به منطق روایی واقعگرایانه، نخستین و اصلی ترین شباهت دو اثر است.
بئاتریکس کیدو با شمشیر سامورایی در هواپیما!
جدای از وجه اسطوره ای شخصیت ها و اغراق هدفمند در مبارزات تن به تن، تارانتینو آگاهانه وجه رئالیستی داستان را نیز خدشه دار می کند تا به زعمی توازن را بر اثرش حاکم سازد. برای مثال در این مورد می توان به سکانسی اشاره کرد که کیدو با شمشیر هاتوری هانزو درون هواپیمایی نشسته است که حمل یک ناخنگیر هم در آن ممنوع است. زن بودن قهرمان داستان را نیز می توان وجه تشابه دیگری میان این دو فیلم دانست. البته می توان فیلم های مشابه دیگری را نیز با بن مایه ی انتقام یافت که هر یک تشابهاتی با «بیل را بکش» دارند. از جمله می توان به فیلم «کالیبر 45» به کارگردانی «ابل فرارا» محصول سال 1981 اشاره کرد. زنی پس از این که در یک روز دو بار مورد تعرض قرار می گیرد، هر شب مردانی را که در خیابان می بیند، با اسلحه ی کالیبر 45 هدف قرار می دهد. مورد مشابه دیگر «نامزدی خیلی طولانی مدت» ساخته ی کارگردان فرانسوی ژان پیر ژونه به سال 2005 است. در این فیلم نیز زنی محور داستان است که انتقام نامزدش را می ستاند از کسانی که مسوول کشته شدن وی در جبهه ی جنگ بوده اند. از شباهت های شاهکار فون تریر، داگویل نیز نمی توان بدون اشاره گذشت. شباهت اصلی این دو اثر، جدای از بن مایه ی انتقام که بر هر دو سایه افکنده است، وجه تشابه مهم تر میان داگویل و بیل را بکش، نقب زدن به درون شخصیت های منفی داستان و شناساندن آن ها به تماشاگر است. کاری که عملن جلب همذات پنداری تماشاگر با قهرمان داستان در کشیدن انتقام را سخت می کند، چرا که شخصیت های منفی یا همان ضدقهرمان ها، نه تنها به طور کامل سیاهنمایی نشده اند، بلکه هر یک داستانی در خور تامل دارند و گاهی خود، قربانی بوده اند. اینجاست که شاید تنها تارانتینو یا فون تری یر باشند که از عهده جلب همذات پنداری مخاطب با قهرمان داستان برمی آیند و برای جنازه ی به خون غلتیده ی ضدقهرمان ها دل نمی سوزانند.
مورد مشابه دیگر با پیرنگ انتقام «نامزدی خیلی طولانی مدت» ساخته ی کارگردان فرانسوی ژان پیر ژونه به سال 2005 است
کالیبر 45 ساخته ی ابل فرارا، بن مایه ای مشابه با بیل را بکش دارد
برخی از ضدقهرمان های «بیل را بکش» هر یک به تنهایی قابلیت این را دارند تا در داستانی دیگر و فیلمی دیگر، نقش قهرمانی را برعهده بگیرند. این قابلیتی است که تارانتینو بدانان ارزانی داشته است. داستان انتقام اورن ایشی از قاتلان پدر و مادرش که در قالب انیمیشن ژاپنی روایت می شود، خود خرده روایتی با تم مشترک با کلیت فیلمنامه است که موقعیت اورن ایشی را به عنوان مهره ای پررنگ در روند فیلمنامه تثبیت می کند و البته از این رهگذر عظمت قهرمان اصلی داستان را با شکست اورن ایشی به دست بئاتریس کیدو پررنگ تر می سازد. گفتنی است داستان زندگی اورن ایشی به طور کامل در استودیویی در ژاپن ساخته شده است و شخص تارانتینو در تمام طول کار بر آن نظارت حضوری و مستقیم داشته است.
از دیگر مشخصه های «بیل را بکش» – باز هم به مانند تمامی فیلم های کارگردان- ابزاری است که می توان آن را فاصله گذاری سینمایی به روش تارانتینو خواند. تارانتینو شخصیت هایش را به هنگام روایت داستان و گاه در میانه و اوج داستان، با موقعیتی عجیب اما ممکن روبرو می کند و پردازش واکنش های کاراکترها در این موقعیت های خاص، کار مورد علاقه ی تارانتینوست. گویی که وی دائم موقعیت های عجیبی می آفریند و آنگاه خود نیز به مانند تماشاگری کنجکاو به تماشای واکنش شخصیت های داستانش می نشیند. برای مثال می توان به سکانس مبارزه ی کیدو با زن سیاه پوست (کاپر هد) اشاره کرد که در میانه ی بلوا، دختر کاپرهد از مدرسه بازمی گردد و مبارزه بدین بهانه متوقف می شود. سکانس های مشابه دیگری را نیز می توان یافت. آنجا که کیدو به آخرین ماموریتش اعزام می شود و در اتاق هتل درمی یابد که باردار است. تقابلی میان کیدو و آدمکش در اتاق هتل نوع دیگری از موقعیت های بی معنی و خاصی است که مورد علاقه ی تارانتینوست. نوع دیگری از این جنس ابزار را نیز می توان در فیلم یافت که ساختاری مینی مال گونه و گاه با ته مایه ی طنز دارد. آنجا که برای نخستین بار نام بئاتریکس کیدو بر زبان شخصیت های داستان جاری می شود و کارگردان به افتخار لو دادن اسم واقعی عروس، «اوما تورمن» را در کلاس درسی می نشاند و معلم را در حال حضور و غیاب. یعنی به سراغ ناب ترین و بی شائبه ترین روش احراز هویت قهرمان داستان می رود تا دیگر هیچ تردیدی برای اسم و رسم عروس باقی نماند. همین گونه است سکانسی که کیدو از گور بیرون می آید و به رستورانی می رود و یک لیوان آب می خواهد. و یا صحنه ای که عروس در حال مبارزه با گروه 88 قاتل دیوانه، یکی از اعضای این گروه را که نوجوانی کم سال است، در میان آن جدال مدهش، با پهنای شمشیر هاتوری هانزو تنبیه می کند و او را به آغوش مادرش حواله می دهد! خالی از لطف نیست که بدانیم سکانس مبارزه ی خونین عروس با گروه 88 قاتل دیوانه، هشت هفته ی کامل به طول انجامیده است و سیاه و سفید شدن برخی صحنه های خونبار در این سکانس نیز حربه ی تارانتنیو برای گریز از محدودیت سنی نمایش فیلم بوده است.
ارجاع های تصویری به فیلم های جان فورد در بیل را بکش فراوانند
تارانتینو استاد ارجاع های داستانی و تصویری است. ارجاع هایی که بیشتر وامدار علاقه بندی های دوران نوجوانی و جوانی کارگردان بوده اند. جدای از تمامی ارجاعات به فیلم های هنرهای رزمی درجه دوی چینی و هنگ هنگی که پیش از این نام برده شدند، چشم اندازهای چشمگیر قسمت دوم فیلم بی شباهت به نماهای برخی فیلم های جان فورد نیستند. از جمله می توان به نماهایی اشاره کرد که به وضوح بازسازی شده اند. یکی از این نماها نمایی است از درون کلیسا از عروس بر ایوان که در حال گفتگو با بیل است. «جان وین» در فیلم «جویندگان» در کادری مشابه به تصویر کشیده می شود که حتا جهت سایه ها نیز در دو نما یکی است. نمای مشابه دیگر لحظه ی خروج کیدو از کانکس پس از مبارزه با «ال درایور» است. آنگاه که وی پای در بیابان می گذارد و در پشت سرش بسته می شود. باز هم جان فورد، باز هم جان وین و باز هم جویندگان. جالب این است که جان فورد همین صحنه را در ارجاعی به یک فیلم وسترن ساخته ی «ویلیام هارت» در دوران سینمای صامت بازسازی کرده است. بنابراین ارجاع های تارانتینو را می توان تا دوران سینمای صامت نیز به عقب برد. از سویی ارجاع های تارانتینو به سینمای «سرجیو لئونه» نه تنها از حیث شباهت نماها، بلکه از دیدگاه روح اثر نیز هویداست. «وسترن اسپاگتی» تعبیری است کنایی از دوگانگی فرهنگی موجود در ساختار اثر. فیلم هایی با داستانی که در غرب وحشی و امریکا می گذرند از دریچه دوربین کارگردانی ایتالیایی و حتا در لوکیشن های ایتالیایی. اما همان طور که سرجیو لئونه با موفقیت این تضاد ظاهری را تبدیل به عنصر موفقیت فیلم هایش می کند، تارانتنیو نیز تقابل شرقی غربی در فیلمش را در همین جهت به کار می بندد.
آدمی هرچه داستان می دانسته، در طول تاریخ گفته است و دیگر هیچ داستان منحصر به فردی از سوی هیچ نویسنده ای و روایتگری آفریده نمی شود. همه ی قصه ها گفته شده اند. حال تنها عنصری که تفاوت ایجاد می کند، نوع روایت قصه های قدیم و هزاران بار گفته شده است. روایت هایی که گاه داستان را از آنچه که هست جذاب تر نشان می دهند. تارانتینو روایتگری ماهر است با نبوغی ذاتی در استفاده از زبان تصویر و موسیقی. روایتگری که نه تنها تکراری بودن قصه هایش را کتمان نمی کند، بلکه دائم ارجاعاتش را به شیوه های مختلف به تماشاگر یادآوری می کند. این یادآوری هم ادای دینی است به سینمایی که کارگردان بدان عشق می ورزد و هم ارائه ی روایتی جدید و این بار منحصر به فرد از داستانی که بارها و بارها گفته و شنیده و دیده شده است. تارانتینو از دل فیلم های درجه ی دو و گیشه پسند سینمایی، در «بیل را بکش» شاهکاری آفریده است که هر گونه مخاطبی را از ظن خود یارش می کند.
* این مقاله در شماره ی تابستان 89 فصلنامه ی سینما و ادبیات به چاپ رسیده است.
منبع: چاه بابل
نقد و بررسی فیلم به قلم
بیل را بکش-قسمت اول،چهارمین فیلمی که کوئنتین تارانتینو نوشته و کارگردانی کرده،دربارهء خیلی چیزهاست،اما خشونت واقعا یکی از این چیزها نیست. نمیگویم این فیلم خشن نیست.از میان بحثهای مختلفی که از هنگام آغاز فیملبرداری دربارهء فیلم درگرفته است- اولین آنها مربوط بود به اقدام تهیهکنندگان در اعلام این موضوع که میخواهند چیزی را که قرار بود یک فیلم باشد به دو بخش تقسیم کنند(نسخهء دوم در فوریه عرضه میشود)-هیچکدام به شدت بحثی نیست که دربارهء کشت و کشتار گرافیکی فیلم درگرفته است.در بیل را بکش(در میان تمام چیزهای دیگر)میبینید که دو زن جوان تا سرحد مرگ باهم نزاع میکنند و یکی از آنها جلوی چشمهای متعجب دختر کوچکاش،با یک چاقوی بزرگ آشپزخانه به قتل میرسد.زنی باردار در روز عروسیاش به طرز وحشیانهای کتک میخورد،و بعد،از فاصلهای نزدیک گلولهای به مغزش شلیک میشود؛زبان مردی از حلقومش بیرون کشیده میشود؛تصویری گرافیکی از گردن زدن با شمشیر سامورایی؛بدنهای قطعه قطعه شده؛به صلابه کشیدن با وسایل مختلف؛و در صحنهای که آدم وسوسه میشود که آن را نقطهء اوج بنامد،البته اگر اصلا منحنی روایتیای در فیلم وجود داشته باشد،نبردی بیست دقیقهای میان یک زن تنهای آمریکایی و دهها گنگستر توکیویی درمیگیرد،که در آن دست و پای تعداد کثیری از گنگسترها قطع میشود.در این بخش تارانتینو آنقدر ضرب و جرح و خونریزی در فیلمش گنجانده که صحنهء کشتن نهایی نوعی خلاصی تلقی میشود و به نظر آدم مطبوع میرسد:بخش بالایی سر یک زن جوان کیمونوپوش،در میان یک باغ ژاپنی آرام و پوشیده از برف، کاملا دقیق بریده شده است.البته حجم زیاد از خشونت افراطی برای طرفداران تارانتینو چیز تازهای نیست. سگدانی(1992)اولین فیلمی که او نوشت و کارگردانی کرد،یک صحنهء شکنجهء تقریبا غیر قابل دیدن است که در آن زمان،به تخیل مخاطبان و منتقدان مستولی شد و از آن هنگام معروف شده است:در این فیلم،یک مجرم خردهپای جامعهستیز گوش پلیس جوانی را با همراهی یک موسیقی پاپ سریع،آرام آرام میبرد و پس از آن،وی را با بنزین آغشته میکند تا زنده زنده بسوزاندش.این پیامآور وقایع آتی بود:از آن زمان،در تمام فیلمهایی که تارانتینو نوشته یا کارگردانی کرده این نوع صحنههای سادیستی و خشونت گرافیکی وجود داشته است که در متن جنایتی اتفاقی و گاه بیدلیل جای گرفتهاند.
رمانس واقعی،نخستین فیلم تجاری که تارانتینو نوشت (در سال 1987؛تونی اسکات این فیلم را کارگردانی و در سال 1992 اکران کرد)،ضرب و جرح با یک دربازکن و کتک خوردن طولانی زن جوان را به تصویر میکشد؛هم رمانس واقعی و هم فیلم بسیار موفق و محبوب تارانتینو، داستان عامهپسند(1994)،مردانی را نشان میدهد که با اندام جنسیشان لگد زده و شلیک میشود؛داستان عامهپسند با صحنهای از شکنجهء سادومازوخیستی و تجاوز به همجنس پایان مییابد.به علاوه،صحنهای مشهور نیز دارد که مردی را به تصویر میکشد که سرنگی پر از آدرنالین را در قفسهء سینهء زنی فرومیکند که بیش از حد هروئین مصرف کرده است.)قاتلین بالفطره که تارانتیون در سال 1989 آن را نوشت و الیور استون آن را کارگردانی کرد، دربارهء زوج جوان بیاخلاقی است که با جنایت خوش میگذرانند؛ From Dusk Till Down (1995)مجموعهای عجیب و غریب دربارهء رویارویی خونآشامی سفاک است با دو برادر خلافکار بیخبر-یکی دزد بانک و دیگری متجاوزی جنسی که تارانتینو نقش او را بازی میکند-که منتظر ملاقات با همکارشان هستند.در واقع،تمام فیلمهای تارانتینو دربارهء مجرمان ردهپایینی است که در جرایم پیچیدهای درگیر میشوند و ماجرا سرانجام گره میخورد و فهمیدن دلیل آن دشوار نیست:دزدان خائن و موادفروشها از رعایت فرمان ششم اکراه چندانی ندارند.
آنچه بسیاری از مردم را از خشونت موجود در فیلمهای تارانتینو،ناراحت میمیکند،خود خشونت نیست- هر چه قدر هم توأم با خونریزی باشند،وحشیانهتر از مثلا فیلم ترمیناتور نیستند و بیپردگی آنها مشمئزکنندهتر از هیچیک از فیلمهای بیگانه نیست که بسیار محبوبتر از فیلمهای تارانتینواند-بلکه روش بیتکلف و حتی گهگاه کمیک ظهور خشونت در فیلمهای اوست.از نظر بسیاری از منتقدان آثار تارانتینو،خشونت-مانند گوشبری در سگدانی-اغلب بیدلیل به نظر میرسد و چندان در خدمت پیشبرد پیرنگ یا شخصیتپردازی نیست،بلکه برای تنبیه تماشاگران است-او میخواهد دریابد که تحمل مخاطبان چهقدر است.این فکر ممکن است عجیب به نظر برسد،اما خود تارانتینو هم مدافع آن است.او اخیرا در شرح حالی در نیویورکر،که مصادف بود با زمان اکران بیل را بکش، چنین گفت:«تماشاگر و کارگردان.این ارتباطی سادومازوخیستی است و تماشاگر مازوخیست است. همین هیجانانگیز است!»(با دیدن فیلمهای تارانتینو، نمیشود به این فکر نیفتاد که آیا سادیسم نوعی عمل جبرانی نیست که بازتاب اضطراب از مردانگی و خیلی وقتها،اضطراب از جنسیت محسوب میشود؟) در سگدانی،یکی از دزدها از فهمیدن این که اسم مستعارش«آقای صورتی»است ناراحت میشود.رمانس واقعی و داستان عامهپسند صحنههای تأثیرگذاری را به تصویر میکشند که در آنها شخصیتهای مذکر در برابر شوخیهای جنسب هم جنسگرایانه واکنش شدیدی نشان میدهند.فیلم داستان عامهپسند فیلمی است که نقطهء اوج آن تجاوز به همجنس است.
تارانتینو به دلیل خشونتی که بدون هیچ اظهار نظر اخلاقیای به نمایش میگذارد،به دلیل شرم نوجوانانه دربارهء مسائل جنسی بزرگسالان در فیلمهایش-او در سال 1962 متولد شد و ازاینرو متعلق به نسل اول کارگردانهایی است که با تلویزیون کابلی و دستگاه ویدئو بزرگ شدهاند و انگار تعهد دادهاند که دائم این را تکرار کنند-در ذهن بسیاری از مردم تبدیل به نمادی برای نسلی از آمریکاییها-اغلب مردها-شده است که حساسیت اخلاقیشان به خشونت به طرز نگرانکنندهای بر اثر فزونی فیلمهای سرگرمکننده کاهش یافته است.
آسان میتوان فهمید که چرا بیل را بکش جنجالهای بیشماری را برانگیخت و بهگونهای غیر معمول توجه مطبوعات را به خود جلب کرد.این فیلم به نوعی نقطهء اوج تلقی شده است-خشنترین فیلم فیلمسازی که به دلیل علاقهاش به خشونت معروف است.تقریبا تمام نقدها مربوط به این فیلم،چه تحسینآمیز و چه مخالف،به اشارات اخلاقی و زیباییشناسانهء سکانسهای مربوط به هنرهای رزمی و صحنههای خونریزیهای عجیب و غریب آن پرداختهاند.(تارانتینو اغلب تأکید کرده که از نظر او خشونت در فیلمهای جنایی همتراز سکانسهای رقص در فیلمهای موزیکال است.)در کل،منتقدان به دو گروه تقسیم شدهاند.گروه اول کسانی هستند که صحنههای رقص مانند خشونت فیلم را نشانهء ناخوشی فرهنگی میدانند.دیوید دنبی،با پیشبینی این که عدهای براساس این واقعیت که خشونت فیلم استیلیزهتر از آن است که جدی گرفته شود، از آن دفاع خواهند کرد،در نقد خود در نیویورکر نوشته در مورد این موضعگیری«مشکل کوچکی»هست و آن این است که:
یک تصویر فیلمشده تأثیری جدی بر واقعیت دارد. تصویر یک گل سرخ را شاید بتوان از فیلتر عبور داد، به طریقهء دیجیتالی دوباره رنگش کرد،یا به شکلهای عجیب و غریب درآورد،اما این تصویر همچنان تداعیهای خود را با دنیای واقعی حفظ خواهد کرد -لطافت،عطر،حالت رمانتیکاش همان است که از گل سرخ سراغ داریم.تارانتینو از ما میخواهد که این تداعیها را رها کنیم،که این دو معنی رها کردن خودمان است.
این اساسا بحثی افلاطونی است-که در آن،بحث اصلی مربوط است به رابطهء رنجآور میان تقلید دقیق از واقعیت و خود واقعیت.این بحثی است که تاریخشناس و منتقد سینمایی،دیوید تامسن نیز در مقالهای طولانی و جاهطلبانه در ایندیپندنت،در هنگام آغاز اکران فیلم مطرح کرده است.در آن مقاله تامسن ارتباط بین خشونت را که مصرفکنندگان جوان فرهنگ عامه معمولا در معرض آن قرار دارند و خشونت جامعهای که هماکنون در آن زندگی میکنیم،با ذکر جزئیات و اضطرابی آشکار کشف میکند:
منظورم این نیست که بگویم این فیلم منبع و الگوی تمام اشتباهات جامعهء مدرن است.اما یقینا فکر میکنم دنیای سینما،که شامل کسانی میشود که دیوانهوار به همهء فیلمها علاقهمندند،باید با دقت بسیار این نکته را بررسی کند که وقتی به تصاویری با خشونت بیپایان نگاه میکنیم و هیچ احساس آزردگی و یا هر بازتاب دیگری در ما به وجود نمیآید،چه چیز در ذهنمان رخ میدهد.من به شخصه دیگر مطمئن نیستم که پیامها به نسلهای مختلف به میراث نرسند،به جریان خونشان،به سیستم عصبیشان و به انگشتهاشان که ماشه را میفشارد.
این بحث اخلاقی بهطور اجتنابناپذیری باعث افزایش ایرادهای زیباییشناختی میشود:تامسن این نکته را مطرح میکند که با آنکه تمام فیلمهای تارانتینو خشن بودند، حد اقل قبلیها دربارهء«آدمها»بودند،او از روشی که تارانتینو در فیلم جدیدش در پیش گرفته اظهار تأسف میکند که در آن او برای رسیدن به آنچه خود«خشونت ناب سینمایی»میخواند،«شخصیت و گفتوگو»را نادیده میگیرد.این باعث شده که تامسن به نوبهء خود،فیلم جدید را«نسخهای جمعوجور از بازیهای ویدئویی کودکانه» تلقی کند و آن را مردود بشمارد.
گروهی دیگر از منتقدان که شاید امروزیتر باشند،با این بحثهای قدیمی اینگونه مخالفت کردهاند که بیل را بکش را باید دقیقا به چشم بازی نگاه کرد؛زیرا خشونت فیلم، همانطور که نویسندهء آن مقاله در نیویورکر میگوید، آنقدر«استیلیزه و بامزه»،آن قدر اغراقآمیز و کاریکاتوری است و رودهای خون آن آنقدر آشکارا ساختگی و قتلهایش چنان غیر واقعی و پرجزئیات است که واقعا نمیتوانیم جدیاش بگیریم.بنابراین مثلا ریچارد کورلیس در تایم نوشت که:
این فیلم واقعا دربارهء حرکت (motion)،احساس (emotion)،و«فیلم بودن»فیلم است…:فوران عشق به سینما در وجود متصدی خنگ سابق و خالق امروزی فیلمهای اکشن پرطرفدار.بیل را بکش نامهء تشکرآمیز او به فیلمهای حماسی کنگفویی هنگکنگی،درامهای گنگستری یا کوزایی ژاپنی و وسترنهای اسپاگتی دههء هفتاد ایتالیا و فیلمهای ترسناکی است که احساسات او را شکل دادند.
در این جملات واقعیتی نهفته است؛یکی از بخشهای کاملا مستند زندگینامهء تارانتینو این است که وی پنج سال در فروشگاه ویدئویی در کالیفرنیا فروشنده بود و در آنجا مجذوب دانش بسیار دایرة المعارف گونهء فیلمهای ژانر شد -آسیایی،مکزیکی،آمریکایی-که بر تمام آثار او تأثیر گذاشت -که پر از اشارات پیچیده و نقل قول از فیلمهای دیگرند. اتفاقی نیست که شخصیتهای فیلمهایش به طرزی وسواسگونه،حتی جنونآمیز،دربارهء فیلمها،برنامههای تلویزیونی و آوازهای عوامپسند حرف میزنند.رمانس واقعی با ستایش پراحساس قهرمان جوان فیلم از الویس و ستارهء ژاپنی هنرهای رزمی،سانی شیبا(که در فیلم بیل را بکش در نقش استاد شمشیرساز ظاهر میشود)آغاز میشود.سگدانی با بحث چند دزد دربارهء معنی ترانهء ẓLike a VirginẒ مدونا آغاز میشود.در داستان عامهپسند صحنهء مهمی هست که در رستورانی میگذرد و پیشخدمتهایش خود را به شکل مریلین مونرو و بادیهالی درآوردهاند(سر پیشخدمت اد سالیوان است که خودش کافی است)؛جی براون(1997)با حرفهای اسلحهفروشی شروع میشود که دربارهء تأثیر؛فیلمهای سینمایی هنگکنگی»بر عادتهای خرید مشتریانش توضیح میدهد.نقش او را ساموئل جکسن بازی میکند. او میگوید«قاتل یک اسلحهء کالیبر 45 داشت»،«آنها هم یک اسلحهء کالیبر 45 میخواهند.»اما باز هم این امکان هست که«فیلم بودن»آثار تارانتینو و ارجاع بیپایان به سایر فیلمها، خود مشکلی بسیار بزرگتر از خشونت آن باشد.در واقع، اگر برای مدت کوتاهی محتوای آخرین فیلم تارانتینو،و اعمال خشونتآمیزی را که اینچنین پرزرق و برق ارائه میشوند،فراموش کنید،مجبور میشوید به این فکر کنید که ارجاعهای بیشمار فیلمهای او و اشارات آن دقیقا چیست و فرهنگ تفریحات عامهپسند چه چیز به انسان میدهد-صرفنظر از احترامی که برای توانایی خستگیناپذیر تارانتینو در نقل قول و اشاره به هزاران فیلمی که بارها و بارها تماشایشان کرده است قائلیم.پاسخ به این پرسش بسیار دشوارتر از دیدن چند سر بریده است که بر زمین افتاده.
2.
شکی نیست که بیل را بکش بهندرت رضایت سنتی درام را در مخاطب ایجاد میکند-حتی درامهای متعلق به ژانرهایی خاص همچون ژانر هنرهای رزمی یا وسترن اسپاگتی.با در نظر گرفتن این که فیلم مذکور شکل رضایتبخشترین نوع روایت-یعنی قصهء انتقام-را به خود گرفته است،این نکته عجیب است.(در نوشتهای که درست پس از تیتراژ اول میآید چنین آمده:«انتقام غذایی است که بهتر است سرد سرو شود-ضرب المثل قدیمی کلینگن.»اشاره به نژاد شرور بیگانه در مجموعهء پیشتازان فضا این نکته را به یاد صاحبنظران میآورد که این ضرب المثل را یکی از شخصیتهای قسمت دوم فیلم پیشتازان فضا نقل کرده است.)قهرمان زن آن تنها با نام عروس شناخته میشود.او عضو سابق گروهی از آدمکشان حرفهای است که نام آن گروه آدمکشان افعی قاتل (DIVAS) است-از آن نوع گروههایی که سریالهای خاص دههء هفتاد تلویزیون،مانند فرشتگان چارلی،باعث شهرتشان شد. در فیلم داستان عامهپسند،معشوقهء یک فروشندهء مواد مخدر،که اوماتورمن نقش وی را ایفا میکرد و در این فیلم نیز نقش عروس را بازی میکند،به یکی دیگر از شخصیتها،که زمانی در قسمت اول مجموعهای موسوم به Fox Force Five بازی کرده بود،راجع به«یک مشت دختر لوند»حرف میزند که«نیرویی هستند که باید با آنها طرف شد»:یک دختر موبور،یک دختر ژاپنی،یک سیاهپوست،یک فرانسوی،یک دختر که در کار با چاقو متخصص است و غیره.بنابراین DIVAS که همنین نوع آدمها را شامل میشود،نوعی شوخی خودمانی با طرفداران تارانتینو است.
بنا به دلایلی که هرگز در قسمت اول ذکر نشد،شاید به دلیل تقسیم دیرهنگام فیلم به دو قسمت،عروس از زندگی حرفهای به عنوان تبهکاری حرفهای دست کشیده و احتمالا بنا به همان دلیل گروه DIVAS و سردستهاش، بیل،در روز عروسی،او را به همراه شوهر آینده و سایر مهمانان جشن مورد حمله قرار میدهند.(این را میدانیم، زیرا در فلاشبکی اجساد آنها را بر زمین میبینیم.)با آنکه بیل از فاصلهای نزدیک به سر او شلیک میکند، عروس زنده میماند،بعد از دورهء کمایی چهار ساله بیدار ممیشود و طرح انتقام سخت خود را میریزد.
اکشن موجود در بیل را بکش دو قتل انتقامجویانه را شامل میشود.(حد اقل دو تا:وقتی که عروس بیدار میشود،نخست آن کارگر فاسد بیمارستان را میکشد. عروس بهطور اتفاقی شنیده که آن کارگر بدن بیحرکت او را برای سکس کرایه کرده بود.)تارانتینو به خاطر بههم ریختن گاهگاه ترکیب وقایع معروف است.او اغلب به آدم وقوع حادثهای را نشان میدهد،اما بعدا با استفاده از فلاشبک علت وقوع آن را به تصویر میکشد-و بیل را بکش از این نظر استثنا نیست:دومین قتل انتقامجویانهای که صورت میگیرد،در واقع اولین قتلی است که تماشاگر میبیند.در آغاز فیلم،عروس وارد خانهء یکی از همکاران سابق خود،ورنیتا گرین(با نام رمز کلهمسی)میشود که نقش ویراویویاای فاکس بازی میکند.پس از نبرد تن به تن وحشیانهای،با چاقو خوردن ورنیتا،جلوی چشمان دختر کوچکش که خاموش نگاه میکند،ماجرا به پایان میرسد. بعد از آن میبینیم که چه اتفاقاتی پیشتر رخ داده:سفر عروس به توکیو برای یافتن رد و کشتن عضو دیگر DIVAS، ارنایشی(که با نام دهنپنبهای هم معروف است و نقش او را لوسی لوی بازی میکند)که اکنون در مقام رئیس تمام رؤسا در دنیای زیرزمینی یاکوزا حاکم است.(نام خانوادگی او،با اشارهء تلویحی دیگری به علاقهء تارانتینو به فیلم،ستایشی است از دو فیلمساز ژاپنی:تروایشی که فیلمهای یاکوزا را در دههء شصت کارگردانی کرد و تاکاشی ایشی که قسمت اول و دوم فیلم فرشتهء سیاه را که دربارهء انتقام زنان است ساخت.)بخش مربوط به ژاپن در این فیلم سینمایی فلاشبکی را به تصویر میکشد که به سبک کارتونهای آنیمی ساخته شده است و کودکی هولناک ارن را نشان میدهد:وقتی او هشت سال داشت یکی از رؤسای یاکوزا والدین او را در برابر چشمانش کشته بود.او وقتی بزرگ میشود به سن یازده سالگی میرسد،آن مرد را به روشی هولناک،که انتظارش میرفت،به قتل میرساند.
برای غلبه بر این دشمن مخوف،عروس به سلاح مناسبی نیاز دارد:برای شمشیر افسانهای سامورایی ساختهء دست استاد شمشیرساز هاتوری هونزو.(این شخصیت از فیلمهای ژاپنی وام گرفته شده که در آنها سانی شیبا نقش استاد را ایفا میکرد و در اینجا نیز مجددا همان نقش را ایفا میکند.)عروس سرانجام با استفاده از این شمشیر مخوف، در آن رویارویی نهایی،فوجی از همکاران ارن را پیش از بریدن جمجمهء خود ارن،به قتل میرساند.اما عروس ابتدا نزدیکترین همدست ارن را مثله میکند و بدن او را که هنوز جان دارد،پس از اتمام قتلعام،جلوی در ورودی بخش اورژانس بیمارستانی در توکیو میگذارد تا هشداری باشد برای بیل.آنگاه فیلم پایان مییابد.
بهندرت منتقدی اشاره کرده که همهء اینها واقعا بسیار کسالتآور است-اکسن صحنههای خشونت بسیار بیترتیب به نظر میرسد،روایت آن ناقص است و به خاطر رنگ و سر و صدایش بسیار ملالآور است.اگر احساس بیتفاوتی به آدم دست دهد،دلیلش آن است که تارانتینو توجه خود را به گونهای افراطی(همچون قبل)به طراحی حرکات معطوف کرده و داستان را نادیده گرفته است. هرگز نمیفهمیم عروس چرا(و در واقع با چه کسی)ازدواج کرد،چرا خودش را اصلاح کرد و DIVAS را کنار گذاشت، چرا اقدام به قتل وی کردند،ارتباطش با ورنیتا و ارن چگونه بود،چرا آنها اولین کسانی هستند که کشته میشوند(البته اگر واقعا اولین کشتهها باشند)،چرا بیل خواستار مرگ اوست:این پرسشهایی است که تارانتینو یا به آنها علاقهای ندارد یا برای قسمت دوم فیلم خود باقی گذاشته اشت. نتیجه آن است که خشونت،با آنکه هنرمندانه اجرا شده، هرگز به نقطهء اوج نمیرسد-اصلا به نظر نمیرسد که فیلم کاری اخلاقی یا احساسی میکند.تصویر تکاندهندهء نهایی بیل را بکش درست همان تأثیر احساسی نبرد وحشیانهء آغازین فیلم را دارد؛میتوان در هر نقطهای تماشای فیلم را آغاز کرد بیآنکه تأثیر آن تغییر چندانی کند.از این نظر، فیلم تارانتیو با الگوی ژانر خود تفاوت دارد.در این فیلم، تصاویر رو به اوج خشونت هرچند با سادگی،برای رسیدن به احساس رضایت به کار میروند و اغلب نیز نتیجه میدهند.
در واقع،میتوان گفت که بیل را بکش از این نظر با فیلمهای قبلی خود تارانتینو هم به شدت فرق دارد،فیلمهایی که در آنها(میتوان در این مورد بحث هم کرد)خشونت به نوعی هدفمند است،چه از نظر مضمونی و چه از نظر سبکی،وقتی در رمانس واقعی مرد قاتل که نقش او را جیمز گاندلفینی ایفا میکند،زن جوان زیبایی را،پیش از قتلی از پیش برنامهریزی شده،به گونهای روشمندانه کتک میزند و چهرهء لهشده و خونآلود او تمام صفحهء نمایش را پر میکند،میدانیم که او فقط دارد کار خودش را انجام میدهد.حتی میتوان گفت قتلهایی که برای خنداندن نشان داده میشوند،مثل قتل یکی از شخصیتهای فرعی در داستان عامهپسند(که باعث تسریع جریان دیوانهوار شستن ماشین میشود)یا قتل بدون آمادگی آن زن جوان به شدت خشمگین در جکی براون،چیزی را دربارهء دنیای آن شخصیتها به تصویر میکشند،دنیای که در آن خشونت تصادفی،امری روزمره است.
اگر آدم مایل نباشد هیچ نوع حساسیت اخلاقیای را به تارانتینو نسبت دهد،میتواند در مقابل،چنین استدلال کند که اعمال خشونتآمیز در مجموعه واژگان سینمایی تارانتینو تنها مانند ویرگول و نقطه ویرگول است-روشهای تأکید بر تداوم روایت؛و در واقع میتوان گفت که گلولهبارانهای پرسر و صدا و زیادهروی در کشت و کشتار، که تقریبا تمام فیلمهای مربوط به تارانتینو به آن ختم میشوند،مانند سه علامت تعجب عمل میکنند و وسیلهای تأکیدکننده برای جلب توجه ما به این واقعیتاند که داستان تمام شده است.(دی وی دی رمانس واقعی شامل عناوین فصلهای مربوط به صحنههای مختلف است: عنوان دو صحنهء پایانی«اتاق پر از اسلحه»و«اتاق پرتر از اسلحه»است.)
خشونت بیل را بکش متفاوت به نظر میرسد-یا،اصلا مثل هیچ چیز دیگری نیست و این صرفا به دلیل آن نیست که تارانتینو به خود زحمت نداده که به آن طنینی احساسی دهد.آدم هر نظری دربارهء سگدانی داشته باشد،صحنهء شکنجه قابل تحمل نیست-که به عبارت دیگر،بر آدم اثر میگذارد؛در مورد آن کشت و کشتار کمیک،که به روشی متفاوت بر آدم اثر میگذارد همین موضوع نیز صادق است (اتفاقی بودن محض قتلها آدم را به این فکر میاندازد که مجرمانی که مرتکب این قتلها شدند،در دنیایی مبتنی بر اخلاق زندگی میکنند،دنیایی چنان متفاوت از دنیای خود ما که تنها واکنش در برابر آن میتوانست خندیدن باشد.). در مقایسه،هیچیک از صحنههای خشونتآمیز بیل را بکش اثری بر آدم ندارند:وقتی میبینید که دستها و پاها به آسمان پرت میشوند،سر آدمها میان میزهای رستوران به اینسو و آنسو حرکت میکنند،کاردهای آشپزخانه تا دسته در قفسهء سینهء مردم فرومیروند،با همان احساس بیاعتنایی نگاه میکنید که به برنامههای دقیقا تنظیمشدهء شبکهء خوراکیها-فقط مهارت متخصصان را تحسین میکنید. در آغاز فیلم،بعد از آنکه عروس ورنیتا را در آشپزخانهء تر و تمیزش واقع در حومهء شهر میکشد،برمیگردد و درمییابد که دختر کوچک ورنیتا همه چیز را دیده است. اما-وقتی عروس از دخترک عذرخواهی میکند-دختر اصلا حرفی نمیزند،واکنشی نشان نمیدهد.تماشاگر هم همینطور.
این فقدان تأثیر،آگاهی ایمنیبخش ما از«فیلم بودن» آنچه شاهدش هستیم،همان چیزی است که هواداران تارانتینو از آن برای دفاع از وی استفاده میکنند.(«ببینید؟ آنقدر تصنعی است که هیچ کس جدیاش نمیگیرد.») اما معلوم نیست که تارانتینو هم بخواهد آدم اصلا هیچ چیزی احساس نکند:این کارگردان در مقالهای در نیویورکر،تأکید کرد که آنچه باعث پر شدن نقاط مبهم شخصیتهای کارتونیاش میشود،آنچه«داستان پشت پرده»را شکل میدهد،همان چیزی است که تماشاگران،به عنوان مخاطب سینما،دربارهء خود بازیگران میدانند.تارانتینو با اشاره به بازیگری که نقش قهرمان میالسال جکی براون را بازی میکرد،گفت:«چهرهء رابرت فورستر داستان پشت پرده است»
این موضوع در مورد او و پمگریر[بازیگر نقش اول زن]صادق بود.اگر آدم به اندازهء آنها در این حرفه بوده باشد،همهاش را دیده و تجربه کرده است، خب؟آنها اندوه و موفقیت و شکست و پول و بیپولی را از سر گذراندهاند و اینها وجود دارد.آنها مجبور نیستند کاری کنند.
از نظر تارانتینو،این سینمادوستی که همه چیز را دربارهء بازیگران فیلمهای محبوباش میداند،نوشتن خصوصیات روانشناختی و انگیزهها برای فیلمهای سینمایی ضرورتی ندارد؛او فرض میکند که،شما مثل خودش،میتوانید جاهای خالی را پر کنید.این نکته هم در مورد پیرنگ و هم در مورد شخصیت صادق است:او چنین فرض میکند که شما هم به اندازهء کافی فیلمهای کونگفویی و وسترنهای بد قدیمی را دیدهاید(حالا به برنامههای تلویزیونی دههء هفتاد دربارهء دختران پلیس کاری نداریم)که بدانید این شخصیتها چرا دست به آن کارها میزنند،چرا درصدد انتقاماند و غیره.به عبارت دیگر،او فکر میکند که میتواند یک فیلم کامل را به صحنههای طراحیشدهء خشونت کونگفو اختصاص دهد،چون شما در واقع داستان را میدانید و صرفا میخواهید بنشینید و از سکانسهای نبردی لذت ببرید که او در قالب پیرنگ بیاهمیتی تنظیم کرده است.
مشکلی که در این مورد-و نهایتا در مورد بحث «فیلم بودن»در مجموع-وجود دارد،این است که نوشته و بازیگران در نهایت بایستی«کاری بکنند».اگر آدم نداند که پم گریر یا رابرت فورستر کی هستند چه؟وفاداری تارانتینو به فیلمهای ب مورد علاقهاش آدم را تحت تأثیر قرار میدهد،اما نشاندهندهء نقطه ضعف این استدلال است که(همانطور که نویسندهء تحسینکنندهاش در نیویورکر نوشته)دلیل آنکه«تارانتینو فیلمسازی به این خوبی است، آن است که او نخست تماشاگر است و بعد کارگردان.»،اما تماشاگران ضرورتا منفعلاند.درحالیکه کارگردانها باید آنچه را که دیدهاند به قالب تصویری جدید درآورند. تارانتینو قورت میدهد،اما معلوم نیست که هضم هم بکند. دیدن فیلمهای تارانتینو-از همه بیشتر هم بیل را بکش- مانند گیرافتادن توی اتاقی با کسی است که،مثل بیشتر شخصیتهای این کارگردان،واقعا نمیتواند دربارهء بخشهای محشر فیلمهایی که دیده حرف نزند.اگر آدم در این شوق مفرط شریک باشد،این وضعیت سرگرمکننده است،اما اگر نباشد،حوصلهاش سر میرود.
شایان ذکر است که تارانتینو نظر زیرا را که بعضی منتقدان مطرح کردهاند مؤکدا رد میکند.آنها میگویند تعابیر و نقل قولهای او از سایر فیلمها کنایهآمیز است.او گفته است: «منظور من همین مزخرف است.کاملا هم جدیام، قبول؟»به عبارت دیگر،تارانتینو تمام فیلمهایی را که دیده در خود جذب کرده است،از فیلمهای خونآشامها تا ملودرامهای داگلاس سیرک را که این قدر به آنها علاقه دارد؛در اشارات سینمایی تارانتینو هیچ«برداشت»،هیچ ساختار پست مدرنی وجود ندارد-هیچ دیدگاهی وجود ندارد.او فقط این فیلمها را بدون هیچ قضاوتی،بدون هیچ نقدی،دوست دارد.آن نویسنده در نیویورکر نوشت: «سخت میتوان سلیقهء تارانتینو را فهمید،چون او تقریبا همه چیز را دوست دارد.»البته روش دیگر بیان نکتهء مذکور این است که او اصلا سلیقهء خاصی ندارد.
فقدان حس روندی روشنفکرانه یا قضاوت،که مشخصهء رویکرد تارانتینو در مورد تأثیر فیلمهایش است،دست آخر به تشریح تهی بودن آثارش-صرفنظر از مهارتی که اغلب در آنها وجود دارد-کمک میکند.این نکته یقینا در مورد بیل را بکش صادق است،اما شامل حال فیلمهای قبلیاش نیز میشود-فیلمهایی که«دربارهء آدمها»هستند.وقتی فیلمهایش برای نخستینبار به نمایش درآمدند،از مهارت ساختاری داستان عامهپسند،نظام سادهء پیرنگ جکی براون و حس کشیدگی و فساد آمیخته با هراس از فضای بسته در سگدانی لذت بردم.اما وقتی جدیدا آنها را دوباره دیدم، تعجب کردم از این که هر سه فیلم حوصلهام را سر بردند. در پایان کاملا یکبار مصرف به نظر میرسند-این فیلمها واقعا دربارهء هیچیک از عناصر سازندهشان(جرم،گناه،نژاد، خشونت،حتی سایر فیلمها)نیستند و حتی این فکر به ذهن آدم خطور میکند که تارانتینو هیچ ایدهای دربارهء آنها ندارد.فقط فکر میکند که این عناصر چیزهای محشری برای ساختن فیلماند.
در نهایت،این مشکلسازترین نکته دربارهء تارانتینو و آثارش است که احتمالا بیل را بکش بهترین نمونهء آنهاست:نه خشونت بلکه بیمحتوایی،انفعال،این احساس که آدم نه در حضور یک خالق اثر،بلکه در حضور یکی از تماشاگران قرار گرفته است-کسی که قادر نیست دربارهء زندگی واقعی چیزی بگوید زیرا هرچه میداند حاصل فیلمهای سینمایی است.(بعد از دیدن فیلم بیل را بکش این فکر به ذهنم خطور کرد که تارانتینو،احتمالا درست فکر میکند که این جمله یعنی«انتقام غذایی است که بهتر است سرد سرو شود»واقعا یک ضرب المثل قدیمی کلینگن است.)مردم نگران تارانتینو هستند،زیرا فکر میکنند که او نمایندهء نسلی است که در خشونت بزرگ شده؛اما همین موضوع که او نمایندهء نسلی است که با فیلمهای تکراری تلویزیونی و تکرار نوارهای ویدئویی بزرگ شده،آدم را تا سرحد مرگ میترساند.
New York Review of Books
ترجمه: لیدا کاوسی
مجله هفت » فروردین 1383 – شماره 9
نقد و بررسی فیلم به قلم
رییس خوشش نمی آید و فرمان قتل او را صادر میكند.
در مجلس عروسی این زن بر اثر تیراندازی های گسترده سایر گماشته های بیل، همه كشته میشوند الا خود آن زن كه به اغمایی چهار ساله فرود میرود امّا سرانجام به هوش میآید و بیدار میشود تا بهدنبال انتقام از بیل و گروه او برود و در این امر موفق هم میشود. او به ترتیب تمام عناصر درشت گروه تروریستی بیل را كه به آن گروه وایپر میگویند از پای درمیآورد و در سكانس پایانی در رودررویی با خود بیل نیز به موفقیت میرسد و دختر چهار ساله اش را كه نزد وی بوده با خود میبرد تا پس از چند سال تأخیر زندگی فاقد تنشی را جستوجو میكرده، بیابد و آن را سرانجام آغاز كند.
به انتخاب تارانتینو كه عاشق نمادها و نام ها و كاراكترهای ویژه و شاخص سینمایی است. نام های جالبی برای هریك از كاراكترهای اصلی قصه او گزینش شده است. نام هایی مثل ورنیتا گرین _ با بازی ویویكا.ا.فاكس_، اورن ایشی _ لوسی لیو _، الی درایور _ دریل هانا _ و حتی باد _ مایكل مدسن _ و خود بیل _ دیوید كارادین _ كه نام های ساده و سرراستی دارند، محصول عشق تارانتینو به قصه ها و نام هایی است كه از فرهنگ فیلم های دلخواهش در ژانرهای مورد علاقه او برمیخیزد.
تارانتینو در ” بیل را بكش ” هم توانسته است قصه ای را رو كند كه آدم هایش و حركات آنها نوعی بازی با داستان ها و آدم های نمادین سینما و محبوبهای تارانتینو هستند و تو گویی او نه مشغول فیلمسازی بلكه بازی با چیزهایی است كه آنها را دوست میدارد و با ساختن این فیلم درباره آنها، این عشق را تجلی داده است.
وضعیت های معروف سینمایی
در ” بیل را بكش ” مثل ” پالپ فیكشن ” و ” جكی براون “، انگیزش ها و حركت ها پیچیدگی ندارند و ساده و سرراست اند و وسیله ای برای ترسیم مجدد كنش ها و وضعیت های معروف سینمایی بهشمار میآیند تارانتینو تحت هیچ شرایطی یك فیلم را بدون نگاه به آنچه برای او یك افسانه یا آدم و كاراكتر جالب است، نمیسازد. او دوست دارد به برخی چیزهایی كه در فیلم های متعدد طی عمرش دیده ادای احترام كند و ” بیل را بكش ” و كاراكترهایش محصول همین نگرش و مولود همین رویكرد هستند.
در این فیلم او بیش از هر چیز به بنیادهای آثار رزمی شرق آسیا و قهرمانان خیالوار و انگیزش های آثار وسترن ابراز ارادت كرده است. وقتی كاراكتر اول قصه كه ایفای نقش او با اوماتورمن است و وی را با نام های مختلف و ازجمله كیدو و عروس میشناسند در راه انتقام گرفتن از گروه سوقصدكنندگان به خود روبهروی اورن ایشی و لشكر 88 نفره او میایستد، با شكست دادن تمامی آنان بیننده ها را به یاد قصه ها و فیلم های سنتی و حتی كلاسیك رزمی میاندازد كه در آن حتی یك لشكر از پس بروسلی و نسل های بعد از او شامل جكی چان و جت لی برنمی آیند.
از كجا؟
تارانتینو این اسم ها را از كجا آورده است؟!
آیا او فیلم انیمیشن جنگی «بهشت دیوانه توكیو» را دیده است یا از بازی های ویدیویی و اینترنتی موسوم به 88 بازی بلكجك مطلع است؟
دلیل انتخاب این اسم ها هرچه باشد، به اعتقاد تارانتینو و براساس تصاویری كه میبینیم، كیدو به این سبب بر این 88 گماشته و سرباز جنگی چالاك اورن ایشی غلبه میكند كه ذاتا از آنها بهتر و تواناتر و در اصول مبارزه پیشرفتهتر است، امّا تارانتینو توضیح نمیدهد آدمی كه تا همین چند ماه پیش به كلی در حالت كما بوده و پاهایش از فرط بیحركتی به مدت 4 سال در وضعیتی نزدیك به فلج قرار داشته، چطور این قدر توانش را بازیافته است كه حالا میتواند یك لشكر را به شكل باورنكردنی از پای درآورد.
شاید در سكانس طولانی برخورد عروس با این شمشیرزنان مجرب و سریع بتوان نیشخند تارانتینو را در گوشه سالن از این كه افسانه شرق آسیایی اش مقابل چشم هایش شكل گرفته و قهرمان محبوب او _ كیدو _ میتواند یكییكی را بكشد، در ذهن تصور كرد و او را درحالی دید كه از این صحنه ها لذت می برد.
سربازان این لشكر طوری جلو می آیند و از دم شمشیر كاراكتر اول قصه میگذرند كه گویی خود آمدهاند تا بدین گونه سلاخی شوند.
تصویربرداری تارانتینو از این سكانس در سالنی وسیع و با لنزهای واید و درحالی كه تاریكی شب هر شمشیرزن گروه اورنایشی را مبهمتر و مانند ماشین های جنگی بی احساس كرده، همه بزرگی و شكوهی را دارد كه تارانتینو بهدنبال آن بوده است. او اصولا این فیلم را همان طور كه پیشتر نیز گفتیم با همین انگیزه ساخته است. با این انگیزه كه از شكوه و جذابیت كارهای شرق آسیایی آن گونه كه خودش به آن اعتقاد و علاقه دارد، بگوید.
مردها در حاشیه
این كه چرا تمام كاراكترهای حاضر در این بخش نابرابر و اكثر شخصیت های كلیدی قصه _ البته صرفنظر از بیلی _ زن هستند، مسئله ای است كه خود تارانتینو باید توضیح بدهد و مردان یا به سرعت حذف میشوند یا نقشی تأثیرگذار و مهم در قصه ندارند.
در چنین فیلمی و در فضای دلخواه تارانتینو معمولا بازی ها و قوت آنها حرف نخست را نمی زنند، امّا برخی معتقدند بازی اوماتورمن، ویویكا.ا.فاكس و لوسی لیو در نقش هایی این چنین یك بعدی و باورپذیر كردن آنها گاهی از نقش های غیررزمی عمیق و روانی و معناگرا هم سختتر است زیرا معنابخشیدن به نقش های كم معناست. شما وقتی مجبورید به گونه ای باشید كه كارهای سطحی یك كاراكتر معنا بیابید و به این شخصیت فاقد عمق حالتی جدی و خطیر ببخشید بیشتر با یك چالش سخت طرف هستید تا زمان هایی كه ذاتا با موضوعی غنی و فیلمی عمیق همسو شده اید و در حالت نخست باید وقار و استحكام و قدرت را به كاراكتری ببخشید كه براساس تعاریف و حقایق موجود فاقد این محسنات اند.
این عادت و تخصص تارانتینو است كه هر نماو تصویر فیلمش اشارهای به فیلمی دیگر یا خاطرات كلی خودش و ما از سینما و گرامیداشت نقاط اوج آن و تلاش برای تكرار این پروسه است. ما حتی یك سكانس طولانی به شیوه كارتونی و البته انیمیشن ژاپنی میبینیم كه شرحی بر پیشینه كاراكتر اورن ایشی است و یكی از دلایلی كه تارانتینو به آن روی می آورد این است كه بیشتر با دنیای كاراكترهای قهرمان وار و خیالی او قرابت دارند و اگر او میخواست این نماها را با آدم های زنده و به شكل عادی بگیرد، شاید دنیای فانتزی و سرشار از استعاره های او فرو میریخت.
آنجا كه تارانتینو به فیلمبرداری سیاه و سفید روی می آورد، اضافه بر تجلیل او از سینمای كلاسیك دهه های 1930 و 40 نوعی رمز و راز بخشیدن به بنیادهای قصه ای است كه بیش از حد فانتزی و دور از حقیقت است.
رویكرد به هر سلاحی
او از هر چیزی كه برای تقویت قصه اش به زعم وی به آن نیاز است و از هر اسلحه ای در این راه سود میجوید و اگر به وسایلی روی می آورد كه گفتیم، به این سبب است كه او كوئنتین تارانتینو است.
فیلمسازی كه فیلم میسازد تا از سینما و صحنه های به یادماندنی و كاراكترهای تاریخی آن تعریف كند و در رویاهای خود بماند و نه این كه لزوما كاسبی كند و مشهور شود یا شبیه به دیگران شود و ” بیل را بكش ” و هر دو قسمت آن نمونه روشنی از این رویكرد و حتی بارزترین نماد آن است. این كه این فانتزی تند و پربرخورد را فقط با واژه تارانتینویی توصیف كنیم بهترین اقدام است زیرا او مثل تعدادی دیگر از سینماگران به درجه و طرز نگرشی رسیده است كه كارهایش در ژانرهای موجود نمیگنجند و مختص خود او هستند و اگر برای توصیف كارهای دیوید لینچ و ژانری كه او در آن فعالیت میكند، میتوانیم واژه هایی را به جز اسامی خود او بیابیم. برای تارانتینو هم میتوانیم.
ترجمه از New yorker
منبع: فیلم فا
نقد و بررسی فیلم به قلم
بیل رابکش ساخته تارانتینو از جهات بسیاری نوآوری دارد. این روند حتی در زمینه های جانبی فیلم بیل را بکش یعنی نحوه اکران، زمان و فاصله پخش جلد اول و دوم و نمایش آن در جشنواره کن قابل بررسی است.
جالب توجه اینجاست که به اذعان خود تارانتینو، اثرش فیلمی با درجه B است و تقسیم آن به 2 جلد ضمن لحاظ استقلال کافی برای هر قسمت، در مجموع بشدت به یکدیگر وابستگی نشان می دهد.
در جلد دوم (نقد جلد اول در تاریخ بیستم آذرماه سال گذشته، شماره 1033 چاپ شد) داستان از آنجا آغاز می شود که عروس (اما ترمن) سوار بر ماشین اسپورت و سرعتی اش بعد از بیان دیالوگ های خاص تارانتینویی می گوید: بله دارم می رم تا بیل رو بکشم!
اگر در جلد اول «عروس» قبل از دست زدن به هر اقدامی، به سراغ استاد سابقش می رود و شمشیر دست سازی را صاحب می شود، در جلد دوم او به مرور خاطرات خود هنگامی که نزد استاد کهنسال پای می بوده می اندیشد.
پیرمردی که به تنهایی زندگی می کند و به هر شاگرد، خصوصی درس می دهد و عادت دارد در جلسه معارفه شاگردش را تا سرحد مرگ بترساند و مدام فنون رزمی عجیب و غریب ارائه دهد (به کلام ساده تر یعنی حسابی کتکش بزند).
همچنان که وقتی بیل یک دوره آموزشی را پشت سر می گذارد، حین پایین آمدن از مقر کوهستانی پای می بدجوری نزار و نحیف، اما بسیار هوشیار نشان می دهد و دست بر قضا پایین آمدن او با رسیدن اما ترمن (عروس) مصادف می شود. یعنی این که او نیز برای گذراندن این دوره آموزشی منتظر پایان کلاس و دوره بیل بوده است.
آنچه پای می به عروس می آموزد: تمرکز، شجاعت و علاقه مندی مفرط به موفقیت است. فنون آموزشی او ابتدا به ساکن حتی ممکن است پیش پا افتاده به نظر بیاید، اما در ادامه ماجرا درمی یابیم که جمع تمامی این فنون و اجرای بی نقص و به کارگیری تمام آنهاست که از سوی پای می ضامن موفقیت اعلام می شود.
قضیه مثل همان نخ های جدا از هم است که وقتی به هم گره بخورند، طناب کلفتی را پدید می آورند و فنون پای می نیز وقتی در اجرا بی نقص و همپای هم به کار گرفته شود، پیروزی حتمی خواهد بود.
شاید اصلی ترین دلیل این که پای من، «ترمن» را بهترین شاگرد همه عمر خود بداند، این بوده که ترمن به این نکته اساسی بیشتر، بهتر و عمیقتر پی برده است.
مک گافین تارانتینویی
اگر در جلد اول، آغاز عملیات انتقام از سوی عروس با رویارویی با 2 زن شروع و پی گرفته می شود، در جلد دوم، اولین حریف او یک مرد است.
گنگستری در حاشیه به نام باد (Budd). آدمی نخراشیده و تقریبا 2 متری که همیشه یک کلاه کابویی سفید به سرش می گذارد و جانش برای کلاهش در می رود. حالا چرا؟
این از همان مک گافین های تارانتینویی است که شخصیت های کاراکترهایش را می سازد، به تماشاگر معرفی می کند و از تعامل آنها روند پیشرفت و پیگیری فیلم به دست می آید. مک گافین های تارانتینویی به همان چیزها و اشیایی اطلاق می شود که یا از آنها می شنویم یا این که می بینیمشان. مثل همین کلاه و علاقه باد به آن.
تارانتینو که این کار را صدالبته از هیچکاک وام گرفته، می داند که برای هیچ مک گافینی نباید زیاد غلو کند. چون نه مک گافین معنا می شود و نه حتی المقدور دیده می شود. اگر هم نمایش داده شود معلوم نیست علت وجودی اش و حضورش چیست. مثل همین کلاه باد. بیایید مثال دیگری بزنم.
به احتمال زیاد اولین اثر تارانتینو یعنی قصه های عامه پسند (pulp fiction) را به یاد دارید. در آن فیلم، آن کیف چرم قهوه ای رنگ را در ذهنتان مرور کنید. که تنها 2 بار باز می شود، یکی توسط تراولتا در آپارتمان 2جوان تازه کار گانگستری که می خواستند رئیس پرقدرت شهر مارسلوس والاس را دور بزنند. و بار دیگر توسط ساموئل ال جکسون در رستورانی که تیم رات و آماندا پلامر قصد سرقت از آنجا را داشتند و جکسون کیف را برایشان باز می کند.
کیف در هر مرتبه ای که دیده می شود، برق طلایی و زیبایی از داخل آن به بیرون می زند. اما معلوم نیست چه چیزی داخل آن است. به زعم تارانتینو، آنچه داخل کیف است مهم نیست.
مهم این است که آنقدر قیمت دارد که می توان به خاطر حفظ آن مدام آدم کشت. از طرف دیگر مک گافین روحی نیز توسط تارانتینو در بیل را بکش عینیت پیدا کرده. و آن چیست؟
وقتی مایکل مدسن (باد) در فیلم حضور می یابد، ما می دانیم این شخص در کلیسای ال پاسو حضور داشته و یکی از اصلی ترین اشخاصی است که عروس (ترمن ) برای این که خونش را بریزد، بی تابی می کند.
ضمن این که پی می بریم این آقا خیلی آرام و مردم دار است و عاشق کلاه کابویی اش. اما چیزی که نمی فهمیم و شاید مک گافین روحی تارانتینو برای معرفی هر چه بیشتر شخصیت باد باشد این است که شغل شریف آقای باد همان گنگستر سابق در حال حاضر مستراح شویی است.
ضمن این که او سخت کارش را دوست دارد حتی اگر چندین روز غیبت غیرموجه داشته باشد. (دیالوگ ها و صحنه هایی را به یاد بیاورید که باد در مقابل رئیسش مثل مادر مرده ها ایستاده و رئیس به او می تازد که چرا اینقدر غیبت دارد و به محل خدمتش در آن بار که قسمت مستراح است نرفته است و او هم هیچ اعتراضی نمی کند و می پذیرد که کارگر بی انضباطی در این چند روزه بوده.)
جدای از همه این ها، شاهکار تارانتینو در خرج کردن مک گافین، وجود اما ترمن (عروس) است.
بعضی صحنه های مرتبط در قسمت اول و دوم را به یاد بیاورید:
1-کلیسای ال پاسو: وضعیت عروس نشان می دهد که فرزندش تا یکی دو روز دیگر متولد خواهد شد، اما ترمن نه ضعف جسمی دارد و نه روحی و این مهم می رساند که او از آمدن این بچه بشدت خشنود و خوشحال است و هیچ غمی ندارد.
دوربین تارانتینو نیز در همان سکانس کلیسای ال پاسو دقیقا با نمایش دقیق تیپیکال ترمن، تظاهرات بیرونی اش را نشان می دهد.
2-تیر خلاص: وقتی بیل می خواهد تیر خلاص را به مغز ترمن شلیک کند، آخرین جمله عروس این است: بیل، این بچه توست!
3-بیمارستان، بیرون آمدن از کما: وقتی عروس پس از گذشت 4 سال بر اثر اتفاق (نیش پشه) از بیهوشی خارج می شود، اولین آیتمی که برایش اهمیت دارد، بچه است.
او می داند قبل از این حادثه باردار بوده و به احتمال قوی می خواسته تا 24 ساعت بعد فرزندش را به دنیا بیاورد؛ اما حالا این فرزند علی الظاهر مرده است. اینجاست که ترمن فریادی جگرخراش سرمی دهد. فریادی که اعلام آغاز انتقام است.
4-خانه کله مسی: وقتی دختر کله مسی از مدرسه می آید، 2زن حال حاضر و گنگسترهای خطرناک سالهای پیش دست از چاقوکشی و کتک کاری برمی دارند تا ظاهر قضیه حفظ شود.
اولین سوالی که ترمن از آن کودک می پرسد، مربوط به سن و سال اوست و وقتی می شنود او 4 ساله است با جمله ای که پر از درد و رنج است به او می گوید اگر بچه من هم زنده می بود، الان 4 ساله بود.
5- قاتل در هتل: در قسمت دوم یک قاتل همه فن حریف مونث سر وقت ترمن می آید، و وقتی ترمن به او می گوید من حامله هستم و منتظر کودکم می مانم، قاتل آنچنان دچار آسیب روحی می شود که برمی گردد و از کشتن وی منصرف می شود.
استناد به موارد بالا همگی موید این نکته است که وجود و حضور این کودک برای ترمن اصلی ترین و حیاتی ترین موضوع برای زندگی بوده است و حال این کودک در آستانه ورود به این دنیا مرده است.
تارانتینو گاه و بیگاه قضیه وجود این کودک را سیگنال می زند تا آنجا که بعضی وقتها این نکته به ذهن متبادر می شود که نکند این کودک و انتظار برای آمدن او به این دنیا و اصلا اینقدر حرف زدن از او نیز یک مک گافین خیلی بزرگ باشد؟
یعنی و درواقع مهمترین آیتم زیرساختی فیلم، کودکی که عروس به خاطر آن هم خودش را به کشتن داد و هم این که اینقدر سختی و مرارت دید، نکند اصلا وجود خارجی نداشته و اصلا اما ترمن هرگز و هرگز بچه ای را باردار نبوده؟
اما در ادامه فیلم می بینیم نه تنها این یک مک گافین نبوده، بلکه کودک حالا دختری 4 ساله است و حی و حاضر نزد بیل پدر واقعی اش زندگی می کند.
این چنین فیلم را هدایت کردن و عناصر زیرساختی را چیدن از کارهایی است که فقط از عهده تارانتینو و امثال او برمی آید. یعنی پیگیری روندی که هرگز قابل حدس برای تماشاگر نیست.
سادیسم مشترک
بالاخره در جلد دوم فیلم مشخص می شود نام عروس بئاتریکس کیدو است. این اسم نداشتن هم کم کم داشت به یک مک گافین تبدیل می شد.
اما این چه سادیسمی بود که عروس اسم نداشت یا تماشاگر آن را نمی دانست؟ هر چه بود تزریق انگاره های سادیسمی به کاراکترهای قصه «بیل را بکش» به عنوان یکی از اصلی ترین و شاید مهمترین انگاره شکل گیری شخصیت و ذات کاراکترها از سوی تارانتینو لحاظ شده است. و در این روند سهم هر کاراکتر و نوع سادیسم وی محفوظ است.
مایکل مدسن (باد) سادیسم تنهایی و کم حرفی دارد که این 2 وجه با داشتن سادیسم بی رحمی و قساوت قلب از او یک گنگستر فوق العاده خطرناک می سازد. داریل هانا سادیسم حسادت و نامردی (!) دارد.
او به شدت فریفته خودش است و چشم دیدن هیچ کس و هیچ چیز بالاتر از خود حتی پشه ای که بالای سر او پرواز کند را ندارد. (شاید به خاطر همین ترمن چشم سبز او تنها چشمش را زیر پای راست خود می اندازد.) داریل هانا در نقش الی درایور کاراکتری خلق می کند که هر چیز را یادداشت می کند تا در موقع ضروری اطلاعات خوبی را دم دست داشته باشد. (صحنه ای را به یاد بیاورید که مایکل مدسن از درد زهر مار دارد می میرد و همان موقع داریل هانای پست فطرت دارد از روی جزوه اش برای مدسن یادداشت هایش را می خواند).
لوسی لیو سادیسم قدرت و نمایش آن را به دیگران دارد. او گنگستری است مونث که حتی در جلسات اداری ممکن است کله یکی از مدیران ارشد خود را با شمشیر سامورایی بپراند و کله را در سینی آبدارچی بیندازد.
کله مسی نیز سادیسم دروغگویی و زبان بازی و دغلکاری دارد و به همه اینها سادیسم بی رحمی و قساوت را نیز اضافه کنید. اما بیل و بئاتریکس (عروس) چه سادیسمی دارند؟ هر دو در عشق و محبت سادیسم دارند.
بیل به زنی تیر خلاص می زند که هم شاگردش، هم همسرش و هم همراهش و هم مادر فرزندش است. و از فرط عشق و علاقه نسبت به او دوست دارد بئاتریکس را مرده ببیند. عروس نیز همین گونه است.
وقتی بیل می خواهد به او تیر خلاص بزند، ترمن ناخودآگاه با یک جمله : این بچه توست یادآوری می کند که تو دیگر پدر هستی و پدر این بچه هستی و من هم عظیم ترین عشقی که تاکنون داشتی.
اما او هم نمی تواند زنده بیل را ببیند ؛ هر دوی آنها به کودکی پناه می برند که ثمره وجودشان است ؛ یعنی آن دختر که تمام دعواها به خاطر او بود. هم بیل و هم بئاتریکس می توانند تنها بمانند به شرطی که آن دختر باشد و به شرطی که تنها صاحب و مالک او باشند. نه مثل دیگر پدر و مادرها.
سادیسم داشتن در عشق و محبت و ظهور آن با این تظاهرات و رفتارهای خاص آن هم در لایه های بسیار ظریف معناشناختی و رفتار شناختی و به زبان تصویر، تنها از تارانتینو برمی آید. هر چند فیلم او از نظر خیلی ها هنری نباشد، اما هر چه باشد فیلمی است برپا شده روی فیلمنامه ای بشدت مستحکم و برخوردار از فنی ترین و عمیق ترین عناصر سینمایی.
به گفته رومن رولان انسان وقتی دوست دارد، می خواهد آنچه را دوست دارد نابود کند تا هیچ کس دیگر نتواند بر آن دست یابد. دقیقا مشابه آنچه بین بیل (کارادین ) و بئاتریس (ترمن وجود داشت. حجله عروس را در سکانس پایانی به یاد بیاورید: انسان وقتی دوست دارد می تواند مهربان نباشد…
منبع: سبوی شکسته
نقد و بررسی فیلم به قلم
وچنان حقیر است که قادر به بخشیدن دیگران نیست
and too petty to forgive
راستش را بخواهید در این مدت آنقدر در باره بیل و کشنده اش خانم ترومن مطلب خوانده اید که شاید حسی برای خواندن این یکی نداشته باشید. به شما کاملا حق میدهم. اما فقط می خواستم نکته ای را با صدایی نه چندان بلند اعلام کنم : بیل را به کش به هیچ وجه مستحق این همه توجهی نیست که در ایران به آن میشود. البته این گفته به هیچ وجه به معنی نفی سینمای هالیوود و سینمای تماشاگر پسند و از این جور چیزها نیست ( این سینما گاها بسیار لذت بخش و متفکر است ). بیل را بکش فیلم خوبی است. به قولی اگر در دغدغه های تارانتینو سهیم باشید از این فیلم لذت خواهید برد. بیل را بکش خوش ساخت است. فکر نمیکنم کسی با خوش ساخت بودن این فیلم مخالفتی داشته باشد. نماهای مبارزه و شمیرزنی این فیلم بدون شک از بهترین نماهای مربوط به هنرهای رزمی در سینما هستند. رد پای یک کارگردان خوب و باهوش توی فیلم پیداست. فرم فیلم متعلق به تارانتینوست. فصل بندیها، نحوه روایت، آن صحنه های کارتونی و حتی اما ترومن به تارانتینو تعلق دارند. اما بیل را بکش داستانهای عامه پسند نیست. بیل را بکش درست جایی تمام میشود که داستانهای عامه پسند شروع میشود. یعنی درست از زمانی که از جلوی تلوزیون ( یا آنهایی که بلیط گیرشان آمد از روی صندلی سینما ) بلند می شوید و بدنتان را کش و قوسی میدهید. بعد هم پوست تخمه ها ( یا شاید هم خرده چیبسها ) را از روی شلوارتان می تکانید و از اینکه سرکیف آمده اید شنگولید. بیل را بکش درست در همین لحظه تمام شده. لذت بردید به هیجان آمدید از سرجایتان نیم خیز شدید و تمام. و این تمام درست جایی است که داستانهای عامه پسند شروع می شود. توی داستانهای عامه پسند درست از جایی که تراولتا و ال جکسن از رستوران بیرون می روند داستان واقعی توی ذهن شما جان می گیرد. رشد میکند و خودش را با اجزاء فیلم و ذهنیات بینامتنی شما ترکیب می کند. تارانتینو عقده های سینماییش را فیلم کرده. بیل را بکش مجموعه ای است از عقده های زیبای سینمایی یک کارگردان. بیل را بکش فیلم خوبی است. می توان آن را از نظر زیبایی شناسی به نقد گذاشت. می توان از دقت تارانتینو در ترکیب بندی نماها سرکیف آمد. می توان از آن لذت برد. اما نباید آن را یک شاهکار خواند. باید قبول کرد که نیازی نیست به هر چیزی که یک کارگردان خوب می سازد پسوند شاهکار چسباند. نیازی نیست خودمان را پاره کنیم تا از دل این فیلم سرراست تعابیر فلسفی و انسان شناسانه بیرون بکشیم. شاید بیشترین ظلم را در حق این فیلم همانهایی می کنند که نمی توانند آن را به شکل واقعیش قبول کنند. همانهایی که بعد از دیدن فیلم چون خود فیلم قانعشان نکرده به سراغ امکانات و معانی میروند که استاد تارانتینو حتما ( و قطعا و یقینا ) در پشت این تصاویر زیبا پنهان کرده. همانهایی که توانایی لذت بردن حقیقی از تصویر را ندارند و برای شکل دادن به لذتهای مشکوکشان به دنبال ساختن دلایل می روند. دلایل فوق العاده، درخشان و بی ربطی که بر سر فیلم خراب میشوند و آن را دفن میکنند. به قول سونتاک در ضد تفسیرش این تفاسیر،کشنده بیل هستند. بیل را بکش فیلم خوبی است اما یک شاهکار نیست. فیلمی است ساده، سرراست و زیبا… و همین.
نویسنده: پیمان اسماعیلی
منبع: آبی
دیدگاه ارسال شده است
نمایش / مخفی کردن دیدگاه ها